گستره فكري و ديدگاه مولانا
"
در تاريخ 17 دسامبر 1273 كه مولانا در قونيه درگذشت ، در مراسم تدفين وي نه تنها مسلمين بلكه مسيحيان و يهوديان نيز شركت نمودند وبر سر مزار مولانا سماع بزرگي به همراه همخواني برگزار گرديد. اين حقيقت كه وي نه تنها در ميان هم كيشان مسلمان خود بلكه در ميان مسيحيان و يهوديان قونيه محبوب بود و مقام والايي داشت ، به معناي نقش آينده وي در گفت وگو ميان اديان تعبير مي گردد. همچنين براساس منابعي كه در دست است روشن گرديده كه مولانا با روحانيون يوناني كه در آناتولي مركزي از مدت ها قبل فعاليت مي نمودند درارتباط و رفت و آمد بوده است .روابط مولانا با يوناني ها بسيار خوب بوده و احتمالاً بعضي از آوازهاي محلي و بومي يونان وي را برانگيخته و شايد به همين علت وي نه به زبان فارسي بلكه به زبان يوناني قرون وسطي قطعاتي را سروده است . همچنين وي زبان رايج آن زمان يعني تركي قرون وسطي را دراشعارش به كار برده است . سرودن حدود 200 غزل به زبان عربي نيز نمايانگر تسلط وي به ادبيات كلاسيك عرب مي باشد
چنين به نظر مي رسد كه در زمان حيات و نيز بلافاصله پس از مرگ مولانا، گستره فكري و ديدگاه وي در نواحي كه دوستدار ادبيات فارسي بوده و از آن استفاده مي شده ، اشاعه يافته بود.اين اشاعه در نواحي هندوستان بارزتر و آشكارتر از نواحي ديگر بود و من معتقدم كه اين امر كه يك عارف هندي به نام علي كلكته اي به قونيه آمده و آنجا با پسر سالمند مولانا به نام سلطان ولد ملاقات نموده ، حقيقت دارد. وي يك نسخه از مثنوي را با خويش به هند مي برد.اين امر را نمي توان ثابت كرد ولي حقيقت اين است كه مثنوي هاي كوتاه بوعلي قلندر به سبك و روان مثنوي معنوي نوشته شده و در واقع ديدگاه و تفكر ساده شده مولانا مي تواند قلمداد شود. بدون شك طرز تفكر موجود در مثنوي در زمان حيات سلطان ولد يعني 1312 سال قبل در شبه جزيره هند شناخته شده بود.پس از آن شاهد تأثيرات دائم اشعار مولوي در شبه قاره هند مي باشيم و اين تأثيرات به قدري عظيم است كه يك وقايع نگار هندو در قرن 15 از بنگال گزارش مي دهد كه برهمن مقدس هم مثنوي رومي را مطالعه مي كند. بايد توجه نمود كه در شمال سرزمين هند از سال 1206زبان و ادبيات فارسي زبان اداري آن منطقه به شمار مي رفت . بنابراين اشاعه و گسترش تفكر مولوي در شبه قاره هند كار سهلي بود و زماني كه مولوي در مثنوي خويش آواز ني را مي آورد:"بشنو از ني چون حكايت مي كند / از جدايي ها شكايت مي كند" آنگاه بنگالي ها آن را انعكاسي يا مقايسه اي با فلوتي كه كريشنا با اشتياقمي نوازد، مي بيند.فلوت به عنوان يك آلت موسيقي معنوي و عرفاني هر دو در سنت زنده است و استفاده مي گردد. از سال 1500م . به بعد مثنوي وقسمت هايي از ديوان شمس روزبه روز در شبه قاره هند شناخته تر مي گردد.در عهد مغول در فاصله سال 1526م تا اواسط قرن نوزدهم ، ما شاهد تأثيرات روزافزون تفكرات مولانا در ادبيات هندوفارسي و پس ازآن در ادبيات اردو مي باشيم . در دوران مغول به خصوص پس از اكبرشاه و در دوره شاه جهان تعداد زيادي از مفسران مذهبي وجود داشتند.شاهزاده جهان آرا دختر شاه جهان نيز به تعدادي از عالمان مأموريت داد تا درباره مثنوي تفسيرنويسي نمايند. در قرون 17 و 18 نمي توان هيچ آثار منظومي را در ادبيات فارسي يافت كه بي تأثير از مثنوي نوشته نشده باشند. اين نكته نيز بسيار مهم است كه حتي در ادبيات عاميانه نيز پژواك تفكرات مولانا به چشم مي خورد. براساس ميراث فرهنگي موجود در سند در قسمت جنوبي پاكستان
امروز كه از سال 711م تحت حكومت اسلام درآمد، مثنوي به طور دائم مطالعه مي شده است
.شاعر بزرگ سندي زبان ، شاه عبدالليف متوفي به سال 1751 در رساله اش كه اثر بزرگ نظمي وي است ، به حدي منعكس كننده نحوه تفكرات مولانا است كه هربرت سلي مي نويسد: "اين كافي است كه شاه عبدالليف با آثار مولانا آشنا باشد و از اين طريق بتوان آثار وي رادرك نمود". به خاطر مي آورم كه اولين بار كه رساله سندي شاه عبدالليف را خواندم ، به ناگهان قسمتي از جملات مثنوي را مشاهده كردم ، به خصوص مصرع هايي از دفتر اول (مصرع 1704) كه در آن مولوي از آب صحبت مي كند كه نه تنها تشنگان به دنبال آب مي گردند، بلكه آب نيز در جستجوي تشنگان است .شاه عبدالليف راز عشق ميان چشمه آب و انسان تشنه را در رساله اش به شكل يك داستان عاشقانه مطرح نموده است و نمونه هايي ازاين دست را در اثر وي بسيار مي توان يافت .در قديم نيز در مناطق مسلمان نشين چنين گفته مي شد كه عارفان بزرگ در كتابخانه هاي خويش اين سه كتاب را حتماً دارا هستند، يعني قرآن ، مثنوي و ديوان حافظ اين سه كتاب به شكلي استاندارد و سنتي نزد همه عارفان قرن 18 در ايالت سند نيز يافت مي شد.در تمامي آثاري كه به صورت نثر در سند و پنجاب نوشته شدند، مثنوي مولانا نقش بسيار عميقي را ايفا نموده اند.نيكلسون كه ما به خاطر ترجمه و چاپ كامل مثنوي از او سپاسگزاري مي نماييم ، از تفسير عالم و محقق هندي "بحرالعلوم " به عنوان بهترين تفسير نوشته شده ياد مي كند. بحرالعلوم به سال 1815 در شهر مدرس درگذشت .اما مي توان نقش هاي بسيار مهم تر مثنوي و كليه اشعار مولانا را مشاهده كرد. هر كسي كه آثار محمد اقبال را مطالعه نموده باشد، مي داندكه اقبال تا چه اندازه متأثر از مولانا بوده است و در قبال وي احساس مسؤوليت مي نمايد.به خاطر مي آورم زماني كه دانشجوي جواني بودم و براي اولين بار مقاله نيكلسون درباره اثر اقبال به نام "پيام مشرق" را مطالعه نمودم ،مشاهده كردم كه چگونه اقبال در اين اثر كه به سال 1923م منتشر گرديد براي اولين بار هر دو شاعر محبوب خويش را در كنار هم قرار داده است . او در تفكر خويش ملاقاتي ميان گوته شاعر آلماني و مولانا در بهشت را تجسم مي نمايد و درباره حقيقت مولانا سخن مي راند و بدان جا مي رسد كه "زيركي و هوشمندي از جانب شيطان مي آيد و عشق از جانب انسان ". اقبال از اينكه مولانا به عنوان بزرگ ترين شاعر ايراني محسوب مي شود همواره به وجد مي آمد. وي مولانا را به عنوان راهبر خويش در "جاويدنامه " مي شناسد و از طريق رهبري مولانا عروج روح آدمي به بالا و در نهايت رسيدن به خداوند را تجربه مي كند، همان طوري كه دانته در كمدي الهي ورجيل را به عنوان راهبر خويش جهت عروج به آسمان انتخاب مي كند.تصور اقبال چنين است كه وي در مولانا هوا و روح زنده اسلام را مشاهده مي كند. من نسبتاً مطمئن هستم ، ولي نمي توانم به اثبات برسانم كه تصوير به دست آمده از مولانا به توسط اقبال مرهون مجموعه كوچكي از آثار مولانا توسط نيكلسون بوده است و اين مجموعه به نام "اشعار انتخابي از ديوان شمس " در سال 1898م در كمبريج منتشر گرديد و اغلب تفسيرهايي كه وي از ديوان شمس داشته ، براساس همين مجموعه انجام گرديده است . مجموعه اي كه من در دوران دانشجويي نسخه اي از آن را براي خويش دست نويسي نمودم . من معتقدم كه انعكاس هايي كه درباره مولانا در اقبال ايجاد گرديد، به وجود همين منابع برمي گردد. مولانا براي اقبال به مثابه يك انسان ايده آل خداجوي تلقي مي گردد.قسمتي از اشعار برجسته وي كه همواره به مناسبت هاي مختلف تكرار مي شود چنين است :"انسانم آرزوست " من به دنبال انساني مي گردم و اين چيزي است كه اقبال در مولانا آن را مي يابد كه دربرگيرنده نيروي محركه عشق خداوندي است ، پس از اقبال نيز گروهي از شاعران بودند كه مولانا را سمبل خويش قرار داده اند كه البته نمي توانيم وارد جزييات آثار آنهاشويم و اين دسته از شعرا به زبان هاي هندوفارسي ، اردو، سندي و يا حتي به زبان بنگالي شعر مي سرودند.
اما تأثير مولانا در كشوري كه وي بيشتر ساليان عمر خويش را در آن جا سپري نموده است چيست ؟ از زمان هاي قديم تاكنون بر روي آثار مولانا تحقيقات زيادي انجام گرفته است .آداب و قواعد مولوي كه از جانب پسرش سلطان ولد اشاعه يافت ، بيش از همه در روشنفكران و هنرمندان امپراتوري عثماني تأثير نهاد ورقص جمعي سماع در اغلب مناطق عثماني اشاعه يافت ولي سماع مولوي در هند وجود نداشت اگرچه صوفيان هندي به موسيقي علاقه داشتند.البته قابل درك است كه تفسير و شرح مثنوي قبل از هر جا در تركيه آغاز گرديد. دانشمندان و عالمان ترك و نيز بوسنيايي بيش از همه در اين زمينه سهم دارند و يكي از مقاصد آنها اين بود كه اين اثر را براي كساني كه به زبان فارسي آشنايي نداشتند در دسترس قرار دهند.ميل ارائه و تفسير آثار مولانا به زبان تركي از دوره جمهوريت به بعد افزايش يافت ، به اين ترتيب كه امروزه به سختي مي توان خواننده ترك زباني را پيدا نمود كه براي خواندن آثار مولانا زبان فارسي را بداند. در طول 70 و يا 80 سال اخير مثنوي و قسمت هايي از ديوان شمس به گونه هايي مختلف انتقال يافته است . در اين جا من از يكي از مترجمان عاليقدر به نام "شيخ عبدالباقي گول پينارلي " نام مي برم كه مثنوي وديوان شمس را به زبان تركي جديد و گونه اي مدرن ترجمه نموده و تفاسير متعددي به صورت دست نوشته از وي موجود است . اما به نظرمن كاري كه بسيار اهميت دارد وظيفه دانشمندان و عالمان است كه همواره سعي داشته و دارند كه آثار مولوي را به زبان مدرن تركي امروزبرگردانند.خوش نويسان ترك همواره سعي داشته اند كه با رقابت با ديگران جمله "يا حضرت مولانا" را به شكلي زيبا خوش نويسي نمايند و امروزه مي توان آويزهايي طلايي با اين مضمون را يافت . اما انسان متعجب خواهد گشت كه مشاهده نمايد كه در غزليات مدرن ترك كه در دهه هاي اخير سروده شده است همواره مولانا و آثارش در آنها انعكاس داشته است . بنابراين تنها ترجمه ها و تفاسير گول پينارلي و طارق يحيي وديگران درباره مولانا نيست ، بلكه شاعران مدرن امروز نيز همواره در آثار خويش بر وي اقتدا مي نمايند. هر شخصي كه با ادبيات مدرن ترك آشنايي دارد، مي داند كه يحيي كمال بيات لي ، متوفي به سال 1958م يكي از بزرگ ترين نمايندگان ادبيات كلاسيك ترك مي باشد. يكي ازآثار تقريباً ناشناخته ولي بسيار باارزش وي به نام "سماع سماوي " به معناي رقص آسماني است كه در آن از تجربيات و احوال دراويش كه بارقص چرخان حول خويش ، خود را در آسمان مي يابند، صحبت مي نمايد. همچنين نيز شاعر سورآليست ديگري به نام آصف خان جلبي درمورد رقص سماع اثري بسيار ارزشمند در قالب اشعار نو دارد. از شاعر ديگري به نام نظيم حكمت نيز مي توان نام برد كه وي در دنياي غرب به عنوان پيش قراول سوسياليسم و منتقد سنن و رسوم شناخته مي گردد و در مسكو درگذشته است . وي در دوران جواني خويش شعري بسيار زيبا و مملو از احساسات به افتخار حضرت مولانا سروده است . به هر حال قونيه موضوع تعداد بسيار زيادي از كتب بوده است كه دردهه هاي 40 و 50 در تركيه به طبع رسيده اند.به خاطر مي آورم ، البته از اينكه دوباره از خودم صحبت مي كنم از شما عذرخواهي مي كنم زماني كه براي اولين بار به عنوان يك شرقشناس جوان كه به تركيه آمدم و پول بسيار كمي به همراه داشتم همان طوري كه اغلب دانشجويان به اين معضل مبتلا هستند، سعي كردم تا آخرين فنيگ ها را پس انداز نمايم تا بتوانم به قونيه بروم . در آن زمان قونيه هنوز ماواي رويايي براي حيوانات بود و طبيعت زيباي خود را داشت . اگر انسان رعد و برق بهاري را در قونيه ديده باشد و اينكه يك شبه درختان سبز مي شوند و شهر از عطر مملو مي گردد، آنگاه مي توان به ناگهان پي برد كه چرا اشعار بهاري هميشه در اثار منظوم مولانا به كرات به چشم مي خورد، زيرا وي بهار را سمبل بيداري مي داند.من معتقدم كه اگر شخصي يك بار چنين روزي را در قونيه مشاهده نمايد، آنگاه مي تواند به راحتي تصاوير ترسيم شده از جانب مولانا رادرك نمايد.همان طوري كه در ابتدا عرض نمودم تاكنون به تأثيرات ترجمه هامر ـ پورگشتال و روكرت از رومي در ادبيات آلماني بسيار پرداخته ام . امااين تأثيرات نه تنها در ادبيات آلماني از قرن 19 با ترجمه "رومي " آغاز گرديد، بلكه همچنين در ادبيات انگليسي از همان زمان نيز براي اولين بار قابل مشاهده است . در اين جا ما شاهد اولين ترجمه از قسمت هايي از مثنوي به زبان انگليسي هستيم و به دليل ترجمه ـ هامر ـپورگشتال و روكرت از مثنوي ، هگل ـ فيلسوف نيز به رومي علاقه مند گرديد و بعضي از عناصر اوليه تفكرات خويش را از وي الهام گرفت .
در سال 1821م كتابچه اي به زبان لاتين توسط يك تئولوگ جوان پروتستان تحت عنوان Sufismus Sire Philosophia PersarumPantheitica
و به معناي "صوفي گري و يا پانته ايسم ايراني " منتشر گرديد كه در آن به اين مطلب كه صوفي گري با فلسفه پانته ايسم تفاوت دارد، پرداخته است .اما وي با تمام بيزاري از تمام چيزهايي كه جنبه عرفاني داشته ، همان طوري كه اغلب روحانيون ، پروتستان چنين هستند، براي اولين باردر اين كتابچه يكي از معروف ترين داستان هاي مثنوي را بازگو نموده كه در آن يك عابد فكر مي كند كه دعاهايش مستجاب نمي گردد. اين يكي از زيباترين داستان هاي مثنوي مي باشد كه بنابر آن زاهد دائم و همواره خداوند را مي خواند تا اينكه شيطان بر وي ظاهر گرديده مي گويد كه از خداوند پاسخي نخواهد شنيد و اين سعي و تلاش تو براي دريافت پاسخ از خدا بيهوده است پس تسليم من شو و دست از اين عمل بردار. سپس زاهد در خواب مي بيند كه از جانب خداوند پاسخ مي رسد كه "اي انسان صدا كردن تو، صدا كردن من است و من اين جاهستم " اين بدين معناست كه عبادت يك هديه خداوندي است و هر چه انسان در حين عبادت به جاي آورد در حقيقت از جانب خداوند برزبان آورده است ." در هر خطاب تو كه مي گويي كجا هستي خطاب من نيز مي باشد و در پي آن خداوند مي گويد لبيك من اين جا هستم . اين يكي از عميق ترين و زيباترين داستان هاي مثنوي مي باشد ولي وي نظر موافقي با اين داستان ندارد و آن را نمي پذيرد، وي اين مسأله را كه خداوند عبادت را تا حدودي در درون خود انسان قرار داده را بي معنا مي داند.جالب توجه اين جاست كه اين داستان در يك اثر سوئدي كه درباره اديان مختلف نوشته شده است و اسقف بزرگ سوئدي به نام ناتان زودربلوم كه يكي از بانيان علوم ديني مقايسه اي مي باشد اين داستان را در آن اثر يافت ، براي وي اين نشانه اي بود مبني بر اينكه اسلام نيزهمانند مسيحيت به عفو و بخشش آشنايي داشته و معتقد است . زودربلوم اهميت اين داستان را در جهت تفاهم بيشتر ميان اديان متذكرگرديده و در ميان تمامي آثار داستاني ديني در اروپا، آن را به عنوان يك نمونه مهم براي عرفان اسلامي و نيز تمامي محافل عرفاني برشمرده است .انگليسي ها قبل از همه مولانا و آثارش را پذيرفتند و اين پذيرش از طريق ترجمه هاي كامل و يا بخش هايي از مثنوي بوده است . درآلمان نيز همواره خلاصه هايي از آثار مولوي نوشته شده از جمله توسط گئورك روزن كه براساس ترجمه كتاب اول مثنوي انجام گرفت و اين كار توسط پسرش فريدريش روزن در سال 1913م دنبال گرديد.ولي پس از پايان جنگ جهاني اول گسترش و اشاعه مولانا و آثارش در اروپاي مركزي به شكلي جدي به جريان افتاد. در اين مقطع زماني ما تلاش هاي زيادي را شاهد هستيم كه سعي در فهم و درك مولانا دارند. مارتين بوبر مي گويد كه دو دانشمند سوئدي و روسي ترجمه هايي از اين آثار را انجام داده و پس از آن در جمهوري دموكراتيك آلمان (آلمان شرقي سابق ) بعضي از آثار مولانا را به عنوان نماينده فلسفه ديالكتيك معرفي نموده اند.ما بيشترين قدرداني را از پروفسور نيكلسون مي نماييم و ترجمه ارزنده و تفسير بسيار خوب از مثنوي را مرهون تلاش و زحمات وي مي دانيم . وي در عين حال آثار كوچكي درباره "رومي " تأليف نموده و جانشين وي آرتور جان آربري فعاليت هاي استادش را ادامه داد وداستان هاي مختلفي از مثنوي ، اشعار و رباعيات را به زبان انگليسي ترجمه نمود.در آلمان پس از روكرت ، تنها قسمت هايي از رومي در دوره هايي مورد توجه قرار گرفتند.
البته شايد توجه و علاقه به رومي بيشتر از آن بود، اما قبل از جنگ جهاني دوم كارهاي عملي زيادي در اين زمينه صورت نگرفته بود.هلموت ريتر، دانشمند بزرگ ، همت خويش را مشغول مولانا نمود. خود من نيز شخصاً در دوران شور و شوق جواني ام مجموعه اي از آثارديوان را ترجمه نموده و كتابچه اي را در مورد چيزي كه در قلبم جاي دارد، يعني همان گفتار جلال الدين رومي را به رشته تحرير درآوردم .پس از آن همان طوري كه در كارهايم نشان دادم ، چيزي كه رومي را متمايز از ديگران مي نمايد همان نحوه و شيوه گفتار وي است . او داراي زيباترين تفكرات فلسفي و ديني است اما اينكه وي چگونه اين تفكرات را به زبان مي آورد به نظر من مهم ترين و اصلي ترين نكته است .فكر مي كنم كه وي بهترين مثال و تعبير و نماينده براي سوريه 41 آيه 53 از قرآن مي باشد. جايي كه خداوند مي فرمايد:"ما به شما آيات و نشانه هاي خويش را نشان داديم ، در افق و در روح شما" اين بدين معني است كه هر چه انسان در اين جهان مشاهده مي كند، تماماً نشانه هاي وجود خداوند است . همان طوري كه در مثل قديمي عرب داريم "در هر كس نشانه اي وجود دارد كه نشان دهنده آن است كه او يك وجود است ."اگر آثار رومي را مطالعه نماييد، خواهيد يافت كه هر چيزي كه در اين جهان وجود دارد، از آشپزخانه تا فيل ، از مورچه تا ابر، از منازل تاموش كور، همه و همه آياتي از خداوند مي باشند. اين ها براي شعراي عارف كه تنها به اصول نظري بسنده نكرده بلكه هر چه را كه مشاهده مي كنند به عنوان اثبات وجود خدا و عشق الهي قلمداد مي كنند، مهم هستند.همكار من ، كريستف كنوبل ، در برن نيز خود را صرف كار و تحقيق در اشعار مولانا نموده و در آمريكا نيز مجموعه اي از رساله هاي دكتري وجود دارد. يكي از دانشجويان من درباره علم پيشگويي رومي رساله اش را نوشته و ديگر دانشجويانم در باره استعداد و قوه شاعرانه رومي درسرودن اشعار به زبان فارسي و عربي تحقيق نموده و در سال 1987م نيز سمپوزيوم بسيار خوبي در لوس آنجلس برگزار گرديد كه به ديدگاه هاي مختلف آثار رومي پرداخت .همان طوري كه قبلاً نيز متذكر شدم ، رومي در اين ميان تبديل به يك سمبل فرهنگي گرديده است طوري كه نام وي بر سر زبان هاجاري است . اما زماني كه اشعاري را كه در رثاي وي سروده شده و مي شود را به عنوان يك شرقشناس كنترل مي نمايم ، تقريباً شوكه مي گردم . از جانب ديگر مولوي نيز در ميان مردم بسيار محبوب گرديده است ، به خصوص از سال 1954 كه گارد قديمي قونيه در انظارعمومي وارد گشت و پس از آن همواره مردم بيشتري به جمع دوستداران مولانا مي پيوندند و گروه هاي دوستداران مولانا در همه جا وجوددارند و در آمريكا نيز محلي به نام مركز مولانا برپا گرديده است .در تركيه نيز مشتاقان فراوان مولانا وجود دارند كه زبان فارسي را نمي دانند، اما حداقل با زمينه هايي اسلامي آشنا هستند و از جانب ديگرانسان هاي فراوان و متجدد كه مشتاق مولانا بوده ولي هيچ گونه آشنايي و اطلاعي از اسلام و فرهنگ اسلامي ندارند. آنها احتمالاً مايل اند تاقطعاتي از مثنوي و يا ديوان را ترجمه نمايند، ولي با روح آنها چيزي كه حتماً بايد در آثار و اشعار مولانا درك و فهميده شود، آشنايي ندارند واين مسأله را من بسيار غم انگيز مي بينم .به هر حال نام وي ، نامي آشنا بوده و بسياري از جنبش و جماعات مشتاق وي ، نام مولانا را در غرب شناسانده اند.در اين جا بايد از كارهاي همكارم اوا دوويتاري در پاريس ياد نمايم . وي به شكل بسيار فشرده اي در زمينه آثار مولانا كار و تحقيق نموده و ما به خاطر مجموعه اي از ترجمه هاي مثنوي به خصوص كتاب "فيه مافيه " كه توسط وي انجام گرديده است ، از ايشان تشكر مي نماييم .در ايتاليا و چكسلواكي تعدادي ترجمه از مولوي وجود دارد.جالب توجه است كه آهنگساز بزرگ لهستاني به نام شيما نوفسكي به همين ترتيب مولانا را به عنوان يك الگو و مدل شناخته و يكي ازكارهاي خويش را به رومي اختصاص داده است اين بدين معني است كه تأثيرات مولانا در همه جا قابل لمس است . همواره آثار وي تفسيرمي گردد و ما او را به عنوان يك عارف بزرگ مي شناسيم . بعضي وي را به عنوان مترجم تعدادي از اشعار ابن عربي به زبان فارسي شناخته اندكه البته من اين امر را درست نمي دانم و بعضي وي را به عنوان يك پانته ايست مي شناسد كه در اين مورد بسيار شك دارم . در واقع براي من ،هر زماني كه بخواهم درباره وي صحبت نموده و توضيح دهم ، مي توانم از وي به عنوان يك مفسر قرآني نيز نام ببرم . يك انسان كه در تمام عرصه هستي همه چيز را دال بر وجود خداوند بداند و جهان را انعكاس وجود وي تلقي نمايد، هيچ چيزي بهتر از قطعه شعري كه در پايان مثنوي آمده ، گوياي حالش نمي تواند باشد.آنهايي كه با مثنوي آشنايي دارند، مي توانند صفحه اي كه در آن زليخا عشق و شوق خويش را نسبت به يوسف ابراز مي نمايد را به خاطرآورند كه هر چه كه زليخا به زبان مي آورد، مفهوم يوسف در آن نهفته بود. اگر زليخا مي گفت : "آفتاب چه زيبا مي تابد" و يا هنوز نان آماده نيست و يا باغبان ميوه هايي را آورد. هر چه و هر چه كه او بيان مي كرد تماماً نشانه هايي براي وجود يوسف مي ديد.بايد بگويم كه هر كلمه كه وي گفته نشانه وجود معشوق وي است . "خوش بود آنكه حديث دلبران گفته آيد در حديث ديگران ".بهتر آن است كه اسرار معشوق را باز كرد كه در آن از ديگري صحبت مي شود. انسان اجازه ندارد تا راز را باز گويد، اما مي تواند بدان اشاراتي نمايد حال اين اشارات به وسيله حكايتي در باره يك پشه و يا حكايتي از خورشيد باشد. مولانا هميشه راهبر ما به سوي خداونداست . من فكر مي كنم كه اين آن چيزي است كه ما بايد از وي فرا
گرفته و الهامات خويش را بر پايه آن قرار دهيم
Share this: | Email ThisBlogThis!Share to XShare to Facebook |
0 comments:
Post a Comment