Related Reading Materials:
- نظري به تحولاتي ادب دري - علامه عبدالحي حبيبي
- زبان دوهزار ساله افغانستان يا زبان مادر دري - علامه عبدالحي حبيبي
- تاریخ خط ونوشته های کهن افغانستان - علامه عبدالحي حبيبي
زبان و ادبيات دری در درازنای زمانه ها
از: برگنامه فانوس هنر
احمد ياسين فرخاري
پيشگفتار
زبان و ادبيات دري در درازناي زمانه ها ، حوادث متعددي را پشت سر گذاشته و پذيرشگر تغييرات و تحولات بيشماري گرديده است . سير حركت اين زبان ، جادهء هموار و صيقلي را طي ننموده ؛ بلكه همواره در تغييرو نوسان بوده است .
تاريخ بيانگر آنست ، كه درطول قرون و سده هاي متمادي ، اشكال و شيوه هاي متوديك آن گاهی دستخوش حوادث ناگوار و زمانی پذيرشگر تحولات عميق و دستاوردهاي بزرگي بوده است ، كه بي شبه اين تغييرپذيري ، اسباب تكامل و شگوفايي بيشتر آن را فراهم آوري نموده و تحولات مؤثر را اساس گذاشته است ، كه تأثير نيرومند آن را برپيكرهء ادبيات غنامند امروزين ما به وضاحت ميتوانيم مشاهده نماييم .
اين زبان در بحبوحهء اين همه گير ودارها وسيرحوادثي كه در ميان آن قد برافراشته ، گاه از چهرهء ظريف طبيعت وصف نموده و زماني سيماي خشن زندگي انسان را به تصويرگري گرفته است . گاهي هماهنگ و موافق باچرخش زمانه به حركت درامده و زماني هم سربه طغيان زده و عصيان پيشه نموده است و تازيانه وار بر تارك نابرابريهاي اجتماعي ، ظلم ، استبداد ، فساد و.. به كوبيده پرداخته و سرانجام از ميان اين همه توفانهاي هولناك مردانه قامت افراشته و تا امروز به حيات خويش ادامه داده است . ( برای کسب معلومات بيشتر رجوع کنيد به مقالهء - تاثير زبان و ادبيات دری بر زبان و ادبيات عربی - از همين نويسنده ، كه در پايان همين صفحه درج است . ) اين كه اين زبان شيوا ازكجا سرچشمه گرفته و چه راههايي را طي نموده ، تا به صورت كنوني درامده ، ايجاب بحثهاي طويل و نوشته هاي بيشماري را مينمايد ؛ تاراهي به كنه مطلب گشوده گردد .
به هرحال ؛ قبل برآن كه نخستين مهد و پرورشكاه اصلي اين زبان را بجوييم و پژوهش پيرامون سير تحولي و تكاملي آن را فراهم آوريم ، بهتر است نخست پيرامون خانواده هاي لساني سخن آوريم و سپس نگرشي كوتاه درمورد قديمترين زبانهاي مورد استفاده در سرزمين ما داشته باشيم ؛ تا از يك جهت ارتباطات آن را با ساير دسته ها نگريسته باشيم و از سوي ديگر نخستين مهد اصلي اين زبان بر ما هويدا گردد .
اين زبان در بحبوحهء اين همه گير ودارها وسيرحوادثي كه در ميان آن قد برافراشته ، گاه از چهرهء ظريف طبيعت وصف نموده و زماني سيماي خشن زندگي انسان را به تصويرگري گرفته است . گاهي هماهنگ و موافق باچرخش زمانه به حركت درامده و زماني هم سربه طغيان زده و عصيان پيشه نموده است و تازيانه وار بر تارك نابرابريهاي اجتماعي ، ظلم ، استبداد ، فساد و.. به كوبيده پرداخته و سرانجام از ميان اين همه توفانهاي هولناك مردانه قامت افراشته و تا امروز به حيات خويش ادامه داده است . ( برای کسب معلومات بيشتر رجوع کنيد به مقالهء - تاثير زبان و ادبيات دری بر زبان و ادبيات عربی - از همين نويسنده ، كه در پايان همين صفحه درج است . ) اين كه اين زبان شيوا ازكجا سرچشمه گرفته و چه راههايي را طي نموده ، تا به صورت كنوني درامده ، ايجاب بحثهاي طويل و نوشته هاي بيشماري را مينمايد ؛ تاراهي به كنه مطلب گشوده گردد .
به هرحال ؛ قبل برآن كه نخستين مهد و پرورشكاه اصلي اين زبان را بجوييم و پژوهش پيرامون سير تحولي و تكاملي آن را فراهم آوريم ، بهتر است نخست پيرامون خانواده هاي لساني سخن آوريم و سپس نگرشي كوتاه درمورد قديمترين زبانهاي مورد استفاده در سرزمين ما داشته باشيم ؛ تا از يك جهت ارتباطات آن را با ساير دسته ها نگريسته باشيم و از سوي ديگر نخستين مهد اصلي اين زبان بر ما هويدا گردد .
زبانهاي هندواروپايي ، به مجموعه زبانهايي گفته ميشود كه داراي ريشهء مشترك بوده و دامنهء آن از نيمقارهء هند تا قارهء امريكا گسترده ميباشد .
پيرامون نخستين پرورشگاه زبانهاي هندواروپايي ، عقايد و آراي مختلفي وجود دارد ؛ ولي بيشتر دانشمندان ، سرزمينهاي بين سردريا و آمودريا را مهد نخستين آن ميدانند . كه گويندگان آن ، نخست از مناطق متذكره برخاسته ، از راه جنوب اورال و شمال بحيرهء خزر به سمت خاور رهسپار شدند و برخي ديگر از شمال اكسوس ( رود آمو ) به طرف جنوب اختيار مهاجرت نمودند .
ميان زبانهاي هندواروپايي ؛ مانند : لاتين ، سانسكريت و . . . مشابهتهايي وجود دارد ، كه اين تشابهات نه تنها در عرصهء همگوني واژه ها ؛ بل از ديدگاه دستوري نيز هماننديهايي را دارا ميباشند .
تشابه دستوري اين زبانها را نخستين بار درسال ( 1876 – م ) گرامر مقايسوي به اثبات كشانيده و وانمود ساخت . اين امر مبين آنست كه روزگاري گويندگان اين زبانها باهم زندگاني مشترك داسته اند و در آغاز از زبان مشتركي استفاده مينمودند . كه آن زبان را به نام زبان مادر و اصطلاحاً ( هند و اروپايي ) مينامند . سپس به مرور زمان زبانها ، گويشها و لهجات متعدد ديگري ازان زبان اصلي زاده شده و گويندگاني را براي خويشتن فراهم آورده است .
چنانچه قبلاً منذكر شديم ، نه تنها ميان واژه هاي اين زبانها مشابهت هايي به مشاهده ميرسد ؛ بل در تركيب دستوري آنها نيز همگوني هايي هويدا است ، كه علت اساسي و بنيادين اين تشابهات را دانشمندان ، منوط به روابط تجارتي ، آييني ، همسايگي ، مهاجرتها و برخي عوامل ديگر ميدانند .
زبانهاي باستاني سرزمين ما نيز از مشتقات همين هند واروپايي بوده است ، كه داراي شاخه ها و فرعيات بيشماري بوده و مشهودترين آنها باختري باستان ، اوستايي و پهلوي خراساني ميباشد .ناگفته نبايد گذاشت ، كه از جملهء شش شاخهء اصلي زبان مادر ، دوشاخهء آن ( ارمنی و آلبانی )
پيرامون نخستين پرورشگاه زبانهاي هندواروپايي ، عقايد و آراي مختلفي وجود دارد ؛ ولي بيشتر دانشمندان ، سرزمينهاي بين سردريا و آمودريا را مهد نخستين آن ميدانند . كه گويندگان آن ، نخست از مناطق متذكره برخاسته ، از راه جنوب اورال و شمال بحيرهء خزر به سمت خاور رهسپار شدند و برخي ديگر از شمال اكسوس ( رود آمو ) به طرف جنوب اختيار مهاجرت نمودند .
ميان زبانهاي هندواروپايي ؛ مانند : لاتين ، سانسكريت و . . . مشابهتهايي وجود دارد ، كه اين تشابهات نه تنها در عرصهء همگوني واژه ها ؛ بل از ديدگاه دستوري نيز هماننديهايي را دارا ميباشند .
تشابه دستوري اين زبانها را نخستين بار درسال ( 1876 – م ) گرامر مقايسوي به اثبات كشانيده و وانمود ساخت . اين امر مبين آنست كه روزگاري گويندگان اين زبانها باهم زندگاني مشترك داسته اند و در آغاز از زبان مشتركي استفاده مينمودند . كه آن زبان را به نام زبان مادر و اصطلاحاً ( هند و اروپايي ) مينامند . سپس به مرور زمان زبانها ، گويشها و لهجات متعدد ديگري ازان زبان اصلي زاده شده و گويندگاني را براي خويشتن فراهم آورده است .
چنانچه قبلاً منذكر شديم ، نه تنها ميان واژه هاي اين زبانها مشابهت هايي به مشاهده ميرسد ؛ بل در تركيب دستوري آنها نيز همگوني هايي هويدا است ، كه علت اساسي و بنيادين اين تشابهات را دانشمندان ، منوط به روابط تجارتي ، آييني ، همسايگي ، مهاجرتها و برخي عوامل ديگر ميدانند .
زبانهاي باستاني سرزمين ما نيز از مشتقات همين هند واروپايي بوده است ، كه داراي شاخه ها و فرعيات بيشماري بوده و مشهودترين آنها باختري باستان ، اوستايي و پهلوي خراساني ميباشد .ناگفته نبايد گذاشت ، كه از جملهء شش شاخهء اصلي زبان مادر ، دوشاخهء آن ( ارمنی و آلبانی )
زايشی نداشته و از خود زبان ديگری را تولد ننموده اند .
زبانهاي هندوآريايي :
درميان ساير دسته هاي زبانهاي هند و اروپايي ، به دستهء برجستهء ديگري برميخوريم كه متون ادبي معتبر و غناي فرهنگي بيشتري را نسبت به ساير دسته هاي ديگر داراست . و اين همان دسته زبانهايي است كه به نام (هندوآريايي ) موسوم است .
درمورد محل نشأت و تطور اين دسته از زبانها معمولاً دانشمندان اين عرصه را عقيده برانست كه ، در حوالي سده هاي چهارده يا پانزده قبل از ميلاد ، در محدودهء فارس و سغديان ، تا سرزمينهاي پنجاب ، كه ساحة پهناوري را احاطه نموده بود ، و افغانستان امروزي حيثيت مركزيت آن را به خود گرفته بود ، رواج داشت و گويندگاني را با آن سروكار بود .
احتمالاً اين زبانها در آغوش دشتها ، كوهها و كوهپايه هاي مناطق شمالي و شمالشرقي افغانستان زاده شده و پرورش يافته است ؛ زيرا مسكن اصلي قبايل آريايي همين مناطق بوده و بيشترين آنها در ( آريانا ويجه ) تا مناطق باختري آن سرزمين امرار حيات مينمودند .
ازانجايي كه زندگي باهمي عامل پيدايش زبان مشترك ميشود ، بدين جهت ميتوان تخمين زد كه زادگاه اصلي اين دسته زبانها ، دوكنارهء ( اكسوس ) يا آرياناي شمالي باشد ، و دامنهء اين كانون تا سلاسل هندوكش نيز رسيده باشد . چنانچه بقايايي از لهجات كلاسيك آن تا همين اكنون در كوهپايه هاي حصص شمالي افغانستان هويداست .
دانشمندان امروزين ، زبان آريايي را به دوبخش تقسيم نموده اند : 1 – هندي مشترك ؛ 2 – ايراني مشترك – كه هردوي شان دوره هاي نخستين ادبي خود را در مهد مناطق شمالي افغانستان سپري نموده و سپس به هند و ايران رسيده اند .
قريمترين شاخه هاي متقابلهء آنها ، سانسكريت ويدي و زبان اوستايي ميباشد ، كه پس از پژوهشهاي دوامدار ، دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند ، كه مبدأ خانوادة زبانهاي هندوآريايي ، سانسكريت ويدي و زبان اوستايي ميباشد .
درمورد محل نشأت و تطور اين دسته از زبانها معمولاً دانشمندان اين عرصه را عقيده برانست كه ، در حوالي سده هاي چهارده يا پانزده قبل از ميلاد ، در محدودهء فارس و سغديان ، تا سرزمينهاي پنجاب ، كه ساحة پهناوري را احاطه نموده بود ، و افغانستان امروزي حيثيت مركزيت آن را به خود گرفته بود ، رواج داشت و گويندگاني را با آن سروكار بود .
احتمالاً اين زبانها در آغوش دشتها ، كوهها و كوهپايه هاي مناطق شمالي و شمالشرقي افغانستان زاده شده و پرورش يافته است ؛ زيرا مسكن اصلي قبايل آريايي همين مناطق بوده و بيشترين آنها در ( آريانا ويجه ) تا مناطق باختري آن سرزمين امرار حيات مينمودند .
ازانجايي كه زندگي باهمي عامل پيدايش زبان مشترك ميشود ، بدين جهت ميتوان تخمين زد كه زادگاه اصلي اين دسته زبانها ، دوكنارهء ( اكسوس ) يا آرياناي شمالي باشد ، و دامنهء اين كانون تا سلاسل هندوكش نيز رسيده باشد . چنانچه بقايايي از لهجات كلاسيك آن تا همين اكنون در كوهپايه هاي حصص شمالي افغانستان هويداست .
دانشمندان امروزين ، زبان آريايي را به دوبخش تقسيم نموده اند : 1 – هندي مشترك ؛ 2 – ايراني مشترك – كه هردوي شان دوره هاي نخستين ادبي خود را در مهد مناطق شمالي افغانستان سپري نموده و سپس به هند و ايران رسيده اند .
قريمترين شاخه هاي متقابلهء آنها ، سانسكريت ويدي و زبان اوستايي ميباشد ، كه پس از پژوهشهاي دوامدار ، دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند ، كه مبدأ خانوادة زبانهاي هندوآريايي ، سانسكريت ويدي و زبان اوستايي ميباشد .
زبانها و ادبيات در افغانستان قديم
تاريخ زبانها و ادبيات درسرزمين باستاني ما ، به دوره هاي ماقبل الميلاد تعلق ميگيرد . و ازان هنگام بدينسو پيوسته درجهت تغيير تكاملي گام برداشته و تحولات سازنده را باخود همراه داشته است .
در اثر پژوهشهاي دانشمندان عرصة زبانشناسي ، حقايقي هويدا گرديده و تاريخ ادبيات درخشان كشور مارا آذين بسته ، كه همة اين واقعيتها تثبيت هويت ريشه و نخستين جوانه هاي زبانهاي زندة كنوني را مينمايد . همچنانكه دران هنگام مليتهاي ساكن اين مرزوبوم از نظر تمدن ، فرهنگ ، ادبيات و . . . سرامد ديگران به شمار ميامدند ، به همان پيمانه در ايجاد و گسترش ( زبان مادر ) نقش مهمي را ايفاكرده اند .
صرف نظر از شاخصهاي قدامت لساني و فرهنگي ديگر ، درين مبحث بيشتر عطف توجه ما جانب زبانهايي است كه تثبيت هويت باستاني و تاريخي آن به گونة علمي و بارز صورت گرفته و در بنيانگزاري زبان دري اثرات بارزي را انعكاس بخشيده است .
در افغانستان قديم برعلاوة زبانها و گويشهاي متعدد ديگر – كه هريك به نوبة خويش درخور ارزشمندي ويژه يي بوده – ميتوان از زبان ( پرثوي ) يا پهلوي نام برد . اين زبان داراي شاخصهاي برجستة لغوي بوده و در بنيانگذاري و پرورش زبان دري كنوني رول عمده يي را بازيگر شده است . بدين ملحوظ لازم است ، روي واژة ( پرثوي ) سخني چند گفته آيد :
( پرثوي ) واژه يي است ، كه توسط ( ي ) نسبتي به ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده است . ( پرثوه ) ازقبايل آريايي باختريست كه ميان حوزة هريرود و سواحل جنوبي بحيرة خزر ـ كه دران هنگام يكي از ايالات شمالغربي آريانا به شمار ميرفت – طرح سلطنت ريختند . مؤسس اين سلاله ( ارساس ) نام داشت و از اهل بلخ بود . مركز سلطنت اين قبايل ( پارتيا ) و يا به قول عربها ( برثيه ) ناميده ميشد .
علاوه ازينها سلاطين ديگري نيز از همين نژاد در حوزه هاي سيستان و ارغنداب حكمروايي داشتند كه به نام ( پهلوا ) ياد ميشدند .
درمورد اين كه زبان ( پرثوي ) را چرا ( پهلوي ) نيز ميگويند ، عده يي به اين عقيده اند كه اصلاً اين زبان به واژة ( پهلوا ) نسبت داده شده است و ازان جهت با افزايش ( ي ) نسبتي در آخر واژه و حذف الف ، بايد ( پهلوي ) اش خواند. گروه ديگري بدين باور اند كه درنخست اين واژه به اسم آن قبيله ، يعني قبيلة ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده ؛ ولي به مرور ايام و ثقلت تلفظ ، برخي از حروف تغيير يافته و درفرجام ( پهلوي ) شده است . چنانچه نام يكي از ولايات شمال افغانستان ، در اصل ( كهن دژ ) – به معناي قلعة قديمي - بوده ؛ ولي عامل گذشت زمان و ثقلت تلفظ باعث شده ، كه ما امروز آن را به نام ( كندز ) يا ( قندز ) و حتي طبق نوشتة برخي كمسوادان ( قندوس ) ببينيم و يا بناميم .
به هرحال ؛ پهلوي به دو دسته تقسيم ميشود :
1. پهلوي پارتي ( خراساني )
2. پهلوي ساساني ( فارس )
هرچند اين دوزبان مربوط به دوعصر ، دومحل و دو منشأ مختلف ميباشد؛ مگر ازانجايي كه آگاهي از تطور ادبي اين زبانها و اختلاف ريشه يي شان ، مارا در پژوهش مان – پيرامون منشأ زبان دري و زمان پيدايش آن – ياري ميرساند ، مطالعة هردوي آن خالي از سود نيست ، كه اينك هريك را به گونة كوتاه مورد بحث قرار ميدهيم .پهلوي پارتي ( خراساني ) :پهلوي پارتي يا ( پرثوي ) اساساً زبان مردم افغانستان قديم بوده وارتباط جذري آن با زند يا اوستاي باختري ميباشد .اين زبان از قرن سوم قبل از ميلاد تا قرن سوم مسيحي در صفحات شمالغربي وغربي افغانستان مورد استفاده و وسيلة افهام وتفهيم مردمان آن عصر قرار داشته است .
در همين زماني كه اين زبان مورد استفاده بوده ، در جنوب سلاسل هندوكش زبان ديگري به نام ( پراگريت گندهاري ) با رسم الخط ( خروشتي ) وسيلة تكلم وافاده بوده ، كه اين دو زبان دست به دست هم داده ، عليه زبان يوناني به مجادله برخاستند . پس از ورود اسكاييها ، تخار ها وكوشانيها ، زبانهاي مذكور با هم آميخته و از اثر آميزش آنها باپرثوي ، زبان سغدي به عرصة وجود آمد .
پس از تغيير مركز سلطنتي پارتها از خراسان غربي به غرب ايران ، زبان پرثوي راه نفوذي براي خويش گشوده ودر حوزه هاي شمالي ومركزي ايران تقريبا عموميت حاصل نمود . ازين زبان ، آثار زيادي برجا مانده كه از جمله ، برجسته ترين آن ( اياتگازريران ) يا ( يادگار زرير ) نام دارد وبهترين معرف فعاليتهاي ادبي وافكار حماسي سرزمين ما ميباشد .
اين اثر در قرن ششم ميلادي از صبغة اصلي خويش برگردانده شده وصورت پهلوي ساساني به آن داده شده است . از همين جهت تا همين اواخر تصور ميرفت ، كه اين اثر يك رسالهء منثور است ؛ مگر پس از تحقيقات وپژوهشها وكاوشهاي ژرف ودامنه دار ، در فرجام ( بنونيست ) – زبانشناس فرانسوي – به اثبات رسانيد كه اين اثر در اصل منثور نه ؛ بلكه منظوم بوده وقدامت تاريخي آن به سه قرن قبل از ميلاد ميرسد كه بعد ها ـ در قرن ششم مسيحي ـ آن را به پهلوي ساساني برگردان نموده اند ، كه با پيراية ساساني شكل نخستين خود را از دست داده ودر اثر تداخل وتناقص واژه ها ، ابيات هفت هجايي آن شكل نثر را به خود اختيار نموده است .
موضوع اين اثر منظوم حماسي ، جنگهاي گشتاسپه ( پادشاه كاوي بلخي) وبرادرش ( زرير ) است با ارجاسپ توراني خيوني ، كه ميخواستند دودمان سلطنت بلخي را از قبول آيين اوستايي منصرف سازند . در نتيجه جنگي سخت ميان طرفين در گرفت وگشتاسپ وطرفدارانش بردشمن غلبه حاصل نمودند .
وبالاخر بايد گفت ، كه ( اياتگازريران ) - با مايهء پرثوي و پيراية پهلوي ساساني – وگشتاسپنامة دقيقي بلخي ، دو اثري اند كه چهرهء اصيل و كهن زبان دري را از دل تاريخ بيرون آورده وبه مامعرفي ميدارند .
پهلوي ساساني :
در گذشته هاي نه چندان دور ، واژة ( پهلوي ) به زبان وادبيات ساساني اطلاق ميشد ؛ مگر پس از كشف آثاري كه از خرابه هاي شهر (تورفان ) بدست آمد ، اين حقيقت مايه گرفت كه پهلوي از همان ريشة پرثوي ـ كه زبان قبايل (پرثوه) بود ـ به ميان آمده و با زبان زند يا اوستا وا بستگي دارد ، در حالي كه پهلوي ساساني لهجه يي از فرس قديم هخامنشي ميباشد وچنانچه قبلا گفتيم ، زادگاه اصلي آن سرزمين پارس است .
روي اين اساس ، ديگر واژة ( پهلوي ) منحصراً به زبان وادبيات ساساني تعلق نگرفته و زبانشناسان ، اين واژه را به زبان اصلي آن نسبت داده ، زبان ساسانيها را محض ( پار سيك ) ناميدند .
اين زبان ( پار سيك ) از ديدگاه تاريخي متعلق به سه قرن بعد از ميلاد مسيح است . يعني نخستين جوانه هاي آن سه قرن پس از ميلاد ، از ريشة فرس باستاني هخامنشي مبدأ گرفته ودر سرزمين پارس به باروري پرداخته است . اين روند تا سدة هفتم هجري به راه خويش ادامه داده وبالاخره در اثر ناتوانيهاي لغوي ـ كه دانشمندان يكي از جملهء اين ناتوانيها را نارسايي الفباي آن دانسته اند ـ راه انحطاط در پيش گرفت .
چنانكه از مبدأ جغرافيايي وروابط ريشه يي اين زبان با فرس قديم هخامنشي هويدا ميگردد ، اصلاً اين زبان متعلق به سرزمين ايران ميباشد و زادگاه وپرورشگاه اصلي آن نيزهمان سرزمين باستاني ايران است ، كه در درازاي دوران حكمروايي چهارصد سالة ساسانيان دران خطه پرورش يافته وتكامل پذير شده است .
واما آثاري كه ازان زبان برجا مانده وبه ما رسيده :
دستيابي به آثار پهلوي ساساني كه در عصر خود ساسانيها به ميان آمده باشد خيلي دشوار است ؛ زيرا به جز از چند پارچه سنگنوشته وتدوين مجدد اوستا – كه آن هم دست خورده وخساره كشيده – چيز ديگري در دسترس قرار ندارد . كتبي كه به پهلوي ساساني تحرير يافته و امروز به صورت اصلي ويا هم به صورت ترجمة عربي يا فارسي به ما رسيده به صورت عموم بعد از دور حكومت ساسانيها بوده ومربوط به آغاز دورة هاي اسلامي به شمار مي آيد ، كه اين روند تا قرن ششم هجري راه ادامه را در پيش گرفته است .
بيشترين موضوعات اين آثار يا مذهبي يا تاريخي ويا هم در بر گيرندة پند ها واندرز هاست كه اكثر اين آثار توسط ابن مقفع وديگران به زبان عربي برگردانده شده است . علاوتاً اوستا را نيز مطابق اساسات پهلوي ساساني برگردان وتدوين كردندكه در اثر ترجمه مانند ( اياتگازريران ) تغييراتي را پذيرا شده است .
روي اين اساس ، ديگر واژة ( پهلوي ) منحصراً به زبان وادبيات ساساني تعلق نگرفته و زبانشناسان ، اين واژه را به زبان اصلي آن نسبت داده ، زبان ساسانيها را محض ( پار سيك ) ناميدند .
اين زبان ( پار سيك ) از ديدگاه تاريخي متعلق به سه قرن بعد از ميلاد مسيح است . يعني نخستين جوانه هاي آن سه قرن پس از ميلاد ، از ريشة فرس باستاني هخامنشي مبدأ گرفته ودر سرزمين پارس به باروري پرداخته است . اين روند تا سدة هفتم هجري به راه خويش ادامه داده وبالاخره در اثر ناتوانيهاي لغوي ـ كه دانشمندان يكي از جملهء اين ناتوانيها را نارسايي الفباي آن دانسته اند ـ راه انحطاط در پيش گرفت .
چنانكه از مبدأ جغرافيايي وروابط ريشه يي اين زبان با فرس قديم هخامنشي هويدا ميگردد ، اصلاً اين زبان متعلق به سرزمين ايران ميباشد و زادگاه وپرورشگاه اصلي آن نيزهمان سرزمين باستاني ايران است ، كه در درازاي دوران حكمروايي چهارصد سالة ساسانيان دران خطه پرورش يافته وتكامل پذير شده است .
واما آثاري كه ازان زبان برجا مانده وبه ما رسيده :
دستيابي به آثار پهلوي ساساني كه در عصر خود ساسانيها به ميان آمده باشد خيلي دشوار است ؛ زيرا به جز از چند پارچه سنگنوشته وتدوين مجدد اوستا – كه آن هم دست خورده وخساره كشيده – چيز ديگري در دسترس قرار ندارد . كتبي كه به پهلوي ساساني تحرير يافته و امروز به صورت اصلي ويا هم به صورت ترجمة عربي يا فارسي به ما رسيده به صورت عموم بعد از دور حكومت ساسانيها بوده ومربوط به آغاز دورة هاي اسلامي به شمار مي آيد ، كه اين روند تا قرن ششم هجري راه ادامه را در پيش گرفته است .
بيشترين موضوعات اين آثار يا مذهبي يا تاريخي ويا هم در بر گيرندة پند ها واندرز هاست كه اكثر اين آثار توسط ابن مقفع وديگران به زبان عربي برگردانده شده است . علاوتاً اوستا را نيز مطابق اساسات پهلوي ساساني برگردان وتدوين كردندكه در اثر ترجمه مانند ( اياتگازريران ) تغييراتي را پذيرا شده است .
نفوذ ساحوي و تأثيرات متقابلهء پهلويها:
پس ازانكه مركز سلطنتي پارتها ازخراسان غربي به غرب فلات ايران انتقال يافت ، زبان پرثوي آهسته آهسته درميان مردم راه نفوذي براي خويش گشوده و در اندك زماني در صفحات مركزي و شمالي ايران انتشار يافت ؛ ولي ازانجايي كه پارتها در اوايل وهله يوناني مآب بودند و درمورد گسترش اين زبان چندان توجهي به عمل نمياوردند ، اين زبان آنقدرها كه لازم بود نتوانست تعميم حاصل نمايد ، تا آن كه سياست پارتها دچار دگرگوني شد و من حيث زبان رسمي در كانون زبانهاي آن خطه مورد پذيرش قرار گرفت و به آن صبغهء رسميت داده شد . البته لازم به تذكر است كه زبان پرثوي درمناطق شمالغربي و غربي افغانستان – پس از جدا شدن دودمان پهلوا از پارتهاي غربي و تشكيل سلطنت مستقل آنها در حوزهء هيرمند و ارغنداب و به دست آوردن نفوذ سياسي بيشتر در كابلستان ، زابلستان و سند – همچنان مسير خويش را ميپيمود .
چنانچه در مباحث گذشته ياد آورشديم ، درطول قرنهاي اول و دوم قبل الميلاد و قرن اول مسيحي ، در اثر ورود لهجات و زبانهايي ؛چون : اسكايي ، تخاري و كوشاني و آميزش آنها با پرثوي ، زبان سغدي به وجود آمد ، كه درعين زمان با آمدن نسطوريها به سرزمين ما ، رسم الخط سرياني نيز به اين سامان راه يافت ، و آيين ماني – كه ساسانيان مزدكي آن را در سرزمين خويش مجال نميدادند – قلمرو افغانستان كنوني را مركز فعاليتهاي خويش قرار داد و ازينجا به ماوراءالنهر و تركستان چين رسيد و درين مرحله زبان پهلوي و سغدي به ياري هم وارد دورهء فعال ادبي و مذهبي خويش شدند .
خط پهلوي با آن كه نقايضي در طرز اداي تلفظ واژه ها داشت ، در مجاورت رسم الخط سرياني – كه بهترين نمونهء رسم الخط آن روزگار را داشت – به ابتكار ( ماني ) صاحب خط ( سطرنجيلي ) شد . و بيشترين كشفياتي كه پيرامون پهلوي پارتي – به ويژه از آثار به دست آمده از خرابه هاي شهر تورفان – صورت گرفته ، به ياري اين رسم الخط به تحقق رسيده است .
پس از انقراض دولت كوشاني و استيلاي ساسانيان در سرزمين ما ، پهلوي ساساني نيز درين خطه به انتشار آغازيده و تا حدودي در صفحات شمالي و غربي افغانستان كنوني منتشر شد ، كه ساحهء نفوذ و انتشار آن در سيستان بيشتر و طولاني تر از مناطق ديگر بود .
اگرچه جنگهاي يفتليها و ساسانيها درين عصر باعث تضعيف نفوذ سياسي و اداري ساساني شد ؛ مگر از جهت ديگر شرايطي را فراهم آورد ، تا پهلوي ساساني از مناطق متذكره ، انتقال يافته و در حصص مركزي افغانستان كنوني و حتي درجنوب سلسله جبال هندوكش ، رحل اقامت افگنده و به حيات خويش ادامه دهد .
پس ازان كه رسم الخط خروشتي – در اواخر قرن پنجم – ازميان رفت ، درست درهمين هنگام رسم الخط پهلوي وارد صحنه شده ، خاصتاً روي مسكوكات يفتليها جاگزين شد . در قدم نخست مسكوكات يفتلي را ميتوان بهترين شاهد اوضاع ادبي درقرن پنجم به شمار آورد ؛ چه به استناد شهادت اين مسكوكات ، نكتهء ديگري نيز به اثبات ميرسد ، كه درين دور رسم الخط برهمي ، سانسكريت و زبان و رسم الخط پهلوي همه موازي هم متداول بوده اند .
چنانچه در مباحث گذشته ياد آورشديم ، درطول قرنهاي اول و دوم قبل الميلاد و قرن اول مسيحي ، در اثر ورود لهجات و زبانهايي ؛چون : اسكايي ، تخاري و كوشاني و آميزش آنها با پرثوي ، زبان سغدي به وجود آمد ، كه درعين زمان با آمدن نسطوريها به سرزمين ما ، رسم الخط سرياني نيز به اين سامان راه يافت ، و آيين ماني – كه ساسانيان مزدكي آن را در سرزمين خويش مجال نميدادند – قلمرو افغانستان كنوني را مركز فعاليتهاي خويش قرار داد و ازينجا به ماوراءالنهر و تركستان چين رسيد و درين مرحله زبان پهلوي و سغدي به ياري هم وارد دورهء فعال ادبي و مذهبي خويش شدند .
خط پهلوي با آن كه نقايضي در طرز اداي تلفظ واژه ها داشت ، در مجاورت رسم الخط سرياني – كه بهترين نمونهء رسم الخط آن روزگار را داشت – به ابتكار ( ماني ) صاحب خط ( سطرنجيلي ) شد . و بيشترين كشفياتي كه پيرامون پهلوي پارتي – به ويژه از آثار به دست آمده از خرابه هاي شهر تورفان – صورت گرفته ، به ياري اين رسم الخط به تحقق رسيده است .
پس از انقراض دولت كوشاني و استيلاي ساسانيان در سرزمين ما ، پهلوي ساساني نيز درين خطه به انتشار آغازيده و تا حدودي در صفحات شمالي و غربي افغانستان كنوني منتشر شد ، كه ساحهء نفوذ و انتشار آن در سيستان بيشتر و طولاني تر از مناطق ديگر بود .
اگرچه جنگهاي يفتليها و ساسانيها درين عصر باعث تضعيف نفوذ سياسي و اداري ساساني شد ؛ مگر از جهت ديگر شرايطي را فراهم آورد ، تا پهلوي ساساني از مناطق متذكره ، انتقال يافته و در حصص مركزي افغانستان كنوني و حتي درجنوب سلسله جبال هندوكش ، رحل اقامت افگنده و به حيات خويش ادامه دهد .
پس ازان كه رسم الخط خروشتي – در اواخر قرن پنجم – ازميان رفت ، درست درهمين هنگام رسم الخط پهلوي وارد صحنه شده ، خاصتاً روي مسكوكات يفتليها جاگزين شد . در قدم نخست مسكوكات يفتلي را ميتوان بهترين شاهد اوضاع ادبي درقرن پنجم به شمار آورد ؛ چه به استناد شهادت اين مسكوكات ، نكتهء ديگري نيز به اثبات ميرسد ، كه درين دور رسم الخط برهمي ، سانسكريت و زبان و رسم الخط پهلوي همه موازي هم متداول بوده اند .
به گواهي مسكوكات يفتليها ، به نكتهء قابل توجه ديگري نيز ميتوان پي برد ، كه زبان سغدي در دور يفتليها در مناطق شمالي هندوكش منتشر و متداول بوده ، كه در اثر آميزش افكار ادبي افغانستان – درقرن پنجم – با ساسانيهاي فارس و گويتاهاي هند ، شرايطي پديد آمده كه از طرف شرق ، رسم الخط برهمي سانسكريت ، از جانب غرب زبان و رسم الخط پهلوي ساساني و از سوي شمال (حوزهء آمودريا ) زبان سغدي داخل سرزمين ما شده و تدريجاً به گسترش دامنه هاي خويش پرداخته اند .
به هرصورت ؛ پس از يفتليها – در دورهء زمامداري رتبيلشاهان كابلي و كوشانو يفتلي – دريك روي مسكوكات ، پراگريت گندهاري با رسم الخط برهمي سانسكريت ( ديواناگاري ) نقش است و در روي ديگر آن رسم الخط پهلوي به نظر ميرسد ، كه اين روش درخلال قرون سوم و چهارم هجري – معاصر صفاريان و آغاز دور غزنويان دركابلستان – ادامه يافته است .
رسم الخط پهلوي بيشتر روي مهرها و نگينه ها عموميت داشته تاروي مسكوكات ، و در شهرهاي حوزهء هيرمند و سيستان افغاني ، در طول قرنهاي سوم و چهارم هجري هم اين خط روي مهرها ، نگينه ها و انگشترها حكاكي ميشده است .
به هرصورت ؛ پس از يفتليها – در دورهء زمامداري رتبيلشاهان كابلي و كوشانو يفتلي – دريك روي مسكوكات ، پراگريت گندهاري با رسم الخط برهمي سانسكريت ( ديواناگاري ) نقش است و در روي ديگر آن رسم الخط پهلوي به نظر ميرسد ، كه اين روش درخلال قرون سوم و چهارم هجري – معاصر صفاريان و آغاز دور غزنويان دركابلستان – ادامه يافته است .
رسم الخط پهلوي بيشتر روي مهرها و نگينه ها عموميت داشته تاروي مسكوكات ، و در شهرهاي حوزهء هيرمند و سيستان افغاني ، در طول قرنهاي سوم و چهارم هجري هم اين خط روي مهرها ، نگينه ها و انگشترها حكاكي ميشده است .
واما آميزشهاي ادبي ميان پهلوي پارتي و پهلوي ساساني :
درين هيچ جاي شك و شبه وجود ندارد ، كه ميان پهلوي پارتي و پهلوي ساساني ، آميزشها و تداخلاتي صورت گرفته و هركدام به نوبهء خود چيزي از يكديگر به عاريت گرفته و يا داده اند . اين نكته درخلال پژوهشهاي گسترده و دامنه دار زبانشناسان به اثبات رسيده و آثار به دست آمده درين عرصه به وضاحت گواهي داده است ؛ اما بايد علاوه نمود كه بيشترين اثرگذاري از طرف پهلوي پارتي بر پهلوي ساساني صورت گرفته ؛ چه اين زبان داراي قدامت بيشتر و تسلط سياسي بيشتربوده . به همينگونه بيشترين عاريت گيريها مربوط ميشود به پهلوي ساساني ، كه آن به نوبهءخود از پهلوي پارتي اخذ نموده و مورد استفاده قرار داده است . برعلاوهء آن كه بسياري از واژه ها از پهلوي پارتي به پهلوي ساساني راه يافته ، به همينگونه اصطلاحات خاص ، اسما ، افعال و . . . زيادي نيز به پهلوي ساساني راه گشوده و درساحات گوناگوني به ويژه درمحاورات روزمره مورد استعمال قرارگرفته است . شاهد اين مدعاي ما سخن استاد ( كريستن سن ) ـ پژوهشگرشهير – است كه دركتاب خويش به نام ( ايران درعصر ساسانيان ) چنين مينويسد :
(( يك عدهء زياد كلمات – كه به حيات مذهبي ، سياسي و اجتماعي ارتباط دارد – اعم از اسماي اسلحه ووسايل نقليه و اصطلاحات طبي ومحاوره هاي معمولي روزمره ، حتي بعضي افعال عادي كه درپهلوي ساساني و در زبان فارسي مروج است ، شكل پهلوي پارتي خود را محافظه كرده است و بعضي بي انتظاميها كه در تلفظ بعضي كلمات فارسي ديده ميشود ، نتيجهء نفوذ صوتي لهجهء شمالي بر لهجهء جنوب غربي است . ))
به هر صورت ؛ پهلوي پارتي چون قدامت بيشتري داشته و نسبت به پهلوي ساساني دورهء تكاملي خود را زودتر طي نموده و از جهتي هم از ديدگاه سياسي و مدني مسلط تر بوده ، لذا توانسته است تأثيرات بيشتري را بر پهلوي ساساني إعمال نمايد .
ازخلال آثاري كه از پهلوي باقي مانده وبه دسترس دانشمندان قرار گرفته ، چنين نتيجه به دست ميايد كه رسم الخط پهلوي پارتي وپهلوي ساساني مانند رسم الخط خروشتي ، برهمي ، ديوانا گاري وميخي مأخوذ از رسم الخط آرامي ميباشد ؛ ولي همانگونه كه ميان هردو پهلوي تفاوتهاي وجود دارد ، ميان رسم الخط آنها نيز ناهمگونيهايي قابل ملاحظه است .
پارتها در نخست ، چون تحت تأثير يونانيان وزبان ايشان قرار داشتند ، در مورد رسم الخط پهلوي چندان وقعي نميگذاشتند ودر قسمت ترويج وانكشاف آن آنقدر ها علاقه نداشته در عوض ، رسم الخط يوناني را رسميت داده بودند .آثار رسم الخط پهلوي پارتي جز در برخي از سنگنوشته ها كمتر به يادگار مانده ، كه آثار مذكور ـ به ويژه مسكوكات به دست آمده ازيشان ، عدم علاقمندي آنها را در مورد اين نكته تجسم ميبخشد ؛ ولي به تدريج وآهسته آهسته رسم الخط پهلوي پارتي جايي براي خويش فراهم آورده وبالاخره جاگزين خط يوناني شد .
هر چند در اوايل ميان رسم الخط پهلوي وآرامي چندان تفاوتي به نظر نمي رسيد ؛ مگر بعد ها ( با مرور زمان ) رسم الخط پهلوي شكل خود را تغيير داده و به كلي از آرامي جدا ومتفاوت شد . رسم الخط پهلوي ساساني خيلي ساده تر ازپهلوي پارتي بود ، و داراي بيست وپنج حرف بود . اين 25 حرف همه حروف واول (صدا دار ) و كانسوننت (بيصدا ) را شامل بوده و به دو شكل گسسته وپيوسته به نوشتار در ميامد ، كه حروف گسسته براي كندنكاري روي سنگنوشته ها وحروف متصل براي نوشته هاي عادي روزمره مورد استفاده قرار ميگرفت .
رسم الخط پهلوي ساساني پس از سقوط كوشانيهاي بزرگ وبه قدرت رسيدن ساسانيها در افغانستان : يعني در اواخر قرن سوم مسيحي به سرزمين افغانستان راه بسط وتوسعه گشود و انتشار حاصل نمود ، كه اين انتشار از آغاز دور اسلامي تا عهد معاصر صفاريان ادامه داشت وبرهمنشاهان ، كيداريها ، يفتليها وكوشانويفتليها در ضرب سكه هاي خويش ازين رسم الخط استمداد ميجستند .
زبانهاي اسكايي، تخاري وسغدي :
همانگونه كه پراگريت ، در جنوب سلسله جبال هندوكش ،از زبان ويدي سرچشمه گرفته و بعداً در دورة يونانوباختري وكوشانيها - نظر به گواهي مسكوكات وكتيبه ها - درين مناطق عموميت حاصل نمود ؛ در صفحات شمال نيزشاخه هاي ديگري از زبان زند يا اوستايي سرچشمه گرفته وبر جاماند ، كه برخي از لهجات آن را ميتوان اكنون در پامير سراغ نمود . واين همان زبان پهلوي پارتي يا پرثوي است ، كه در مناطق شمالي سرزمين ما كسب ترقي نموده وبه اوج خود رسيد .
چنانكه در مباحث گذشته گفتيم ، اين زبان پس از انحطاط مركز سلطنتي پارتها راه بسط وتوسعه به جانب ايران گشود و درانجا رحل اقامت افگند؛ ولي موجوديت اصلي اين زبان در مناطق متذكره ازميان نرفت ونه تنها در دور كوشانيان ؛ بلكه معاصر ساسانيان هم در خراسان مورد استفاده قرار داشت .
پديدة جديدي كه با آمدن قبايل سيتي ( ازي يي ، پارتيزاني ، تخاري و ساكاري ) در حدود دو قرن قبل از ميلاد وارد سرزمين افغانستان شد ، زبانهاي اين قبايل است ، كه با گام نهادن ايشان درين مناطق در برخي از حصص كشور انتشار يافت . البته زبان اين قبايل را در جهان ادبيات به نام ( اسكايي ) و (تخاري ) ميشناسند . نظر به كاوشهايي كه دانشمندان عرصة زبانشناسي پيرامون اين زبان انجام داده اند ، به اين نتيجه دست يازيده اند كه زبان تخاري مربوط به قسمتي از قبايل سيتي من جمله كوشانيهاست ، كه در نخست آن را ( ايراني شرقي ) يا (آريايي شمالي ) ميخواندند ، تا بالاخربه همان نام اصلي خويش (تخاري) مسمي گرديد . واين زبان جزيي از شاخه زبانهاي هند و اروپايي به شمار ميايد ؛ مگر زبان اسكايي را كه بقاياي لهجات آن را در ميان لهجات پامير كنوني سراغ ميدهند ، جزء شاخة شرقي زبانهاي ايراني ميدانند .
چنانكه در مباحث گذشته گفتيم ، اين زبان پس از انحطاط مركز سلطنتي پارتها راه بسط وتوسعه به جانب ايران گشود و درانجا رحل اقامت افگند؛ ولي موجوديت اصلي اين زبان در مناطق متذكره ازميان نرفت ونه تنها در دور كوشانيان ؛ بلكه معاصر ساسانيان هم در خراسان مورد استفاده قرار داشت .
پديدة جديدي كه با آمدن قبايل سيتي ( ازي يي ، پارتيزاني ، تخاري و ساكاري ) در حدود دو قرن قبل از ميلاد وارد سرزمين افغانستان شد ، زبانهاي اين قبايل است ، كه با گام نهادن ايشان درين مناطق در برخي از حصص كشور انتشار يافت . البته زبان اين قبايل را در جهان ادبيات به نام ( اسكايي ) و (تخاري ) ميشناسند . نظر به كاوشهايي كه دانشمندان عرصة زبانشناسي پيرامون اين زبان انجام داده اند ، به اين نتيجه دست يازيده اند كه زبان تخاري مربوط به قسمتي از قبايل سيتي من جمله كوشانيهاست ، كه در نخست آن را ( ايراني شرقي ) يا (آريايي شمالي ) ميخواندند ، تا بالاخربه همان نام اصلي خويش (تخاري) مسمي گرديد . واين زبان جزيي از شاخه زبانهاي هند و اروپايي به شمار ميايد ؛ مگر زبان اسكايي را كه بقاياي لهجات آن را در ميان لهجات پامير كنوني سراغ ميدهند ، جزء شاخة شرقي زبانهاي ايراني ميدانند .
واما زبان سغدي :
اين زبان محتملاًدر اثر آميزش لهجات تخاري واسكايي با پهلوي پارتي ( پرثوي)در حوزة اكسوس پا به عرصة وجود گذاشته ودر دو كنار رود آمو ، سغديان وباختر انتشار پذيرفته است . نظربه قول استاد ( كريستن سن ) اين زبان پس از قرن دوم ميلادي تا چندين قرن ديگر من حيث زبان اصلي مناطق آسياي مركزي به حيات خويش ادامه داد . بوداييان ، مانويان ونسطوريان باختر تا هنگام اختراع رسم الخط ( سطرنجيلي ) – كه آن را ( ماني ) به رويت رسم الخط سرياني در حوالي قرن سوم اختراع نمود ـ آثار زيادي بدان نوشتند واز اين به بعد آثاربيشمار ديگري به زبان سغدي با رسم الخط سطر نجيلي به نبشته درامد ودر فرجام اين رسم الخط جديد مبدأ رسم الخط ( ايغور ) وقبايل ديگر مناطق آسياي مركزي شد .
ياد آوري اين زبان ( سغدي ) در تاريخ ادبيات سرزمين ما اهميت قابل ملاحظه يي را دارا ميباشد ؛ زيرا اين يك امر واضح وآشكار است كه زبان سغدي در بنيانگذاري زبان دري كنوني نقش مؤثري را ايفا نموده است ، چنانچه اكثريت علما را عقيده بر آنست كه در اثرآميزش پهلوي پارتي (پرثوي ) با سغدي وتأثير لهجه هاي زند در تخارستان ، ماورالنهر وباختر ، زبان دري زاده شد كه البته در بحثهاي بعدي پيرامون آن مشرحتر سخن خواهيم گفت .
ياد آوري اين زبان ( سغدي ) در تاريخ ادبيات سرزمين ما اهميت قابل ملاحظه يي را دارا ميباشد ؛ زيرا اين يك امر واضح وآشكار است كه زبان سغدي در بنيانگذاري زبان دري كنوني نقش مؤثري را ايفا نموده است ، چنانچه اكثريت علما را عقيده بر آنست كه در اثرآميزش پهلوي پارتي (پرثوي ) با سغدي وتأثير لهجه هاي زند در تخارستان ، ماورالنهر وباختر ، زبان دري زاده شد كه البته در بحثهاي بعدي پيرامون آن مشرحتر سخن خواهيم گفت .
زادگاه زبان دري وزمان پيدايش آن
قبل ازان كه پيرامون زادگاه اصلي زبان دري بحث نماييم ، بجا خواهد بود تا پيرامون مملكت آرياناي قديم ( افغانستان امروز ) سخني چند آوريم ،تا در پرتو آن به صورت بهتر بتوانيم به هدف نايل آييم .
مؤرخين يوناني خاكهاي ميان اكسوس ( رود آمو ) واندوس ( درياي سند) را كه موطن اصلي قبايل آريايي بود ، به نام (آريانا ) ياد نموده اند . پس از آمدن دين مقدس اسلام ، عربها اين سرزمين را – كه مرز شرقي امپراتوري اسلام بود ـ ( خراسان ) ميگفتند ، كه معناي آن ( جايگاه طلوع خورشيد) است .
كتاب ( حدودالعالم من المشرق الي المغرب ) ـ كه در سال ( 372هـ . ) به رشتهء تحرير درامده ومؤلف آن معلوم نيست – در صفحات ( 55 و 62 )حدود خراسان را چنين توضيح میدارد :
(( سخن اندرناحيت خراسان وشهر هاي وي :
ناحيتيست كه مشرق وي هندوستان است وجنوب وي بعضي از حدود خراسان ( ؟ ) وبيابان سند است ومغرب وي حدود هري وبعضي نواحي گرگانست وشمال وي حدود غرجستان ، گوزگانان ، طخارستان غور ورود جيحون است .))
آنگاه شهر هايي را كه در خراسان موقعيت دارند ، چنين نام ميبرد :
(( نشاپور، سبزوار، نسا ، طوس ، هري (هرات ) ، پوشنگ ( زنده جان ) ، بادغيس ، سرخس ، غرجستان ( هزاره جات ) ، مرو رود ، مرو ، گوزگانان (ميمنه ) بلخ ، طخارستان ( قطغن ) ، باميان ، غور، بست ، طالقان ، خلم ، سمنگان ، بغلان ، سيستان ، زرنگ (زرنج ) ، فره ( فراه ) ، قرني ، كابل ، غزنين ، زابلستان ، پروان وبدخشان . ))
در كتاب (معجم البلدان ) ـ كه آن را ( ياقوت الحموي ) در اوايل قرن هفتم تأليف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظربه قول ( بلاذري ) چنين نگاشته شده است :
(( سرزمين خراسان به چهار بخش منقسم ميگردد :
1ـ ايرانشهر ، شامل شهر هاي نيسابور، قهستان ، طبستان ، هرات ، پوشنگ ، باذغيس و طوس .
2ـ مروشاهجهان ، سرخس ، نسا ، ابيورد ، مرورود ، طالقان (تخار ) خوارزم وآمل .كه همة اينها در كنار رود آمو قرار دارند .
3ـ شهر هايي كه در ناحية جنوبي رود آمو قرار دارند وفاصلةحدودي ميان آنها وميان اين رود ( 8 ) فرسخ ميباشد ، عبارت اند از : فارياب ، جوزجان ، طخارستان عليا ، خست (خوست ) ، اندرابة (اندراب ) ، باميان ، بغلان ، والج ، رستاق وبدخشان ، كه شهر اخير الذكر مدخل به سرزمين تبت ميباشد .واندراب عبورگاه به جانب كابل وترمذ بوده در شرق بلخ موقعيت دارد . همچنان خلم ، طخارستان سفلي وسمنجان ( سمنگان ) در بخش سوم شامل اند .
4ـ بخش چهارم آن در ماوراي رود ( آمو ) قرار دارد ، كه عبارتند از : بخاري (بخارا ) ، شاش ، طرار بند ، صغد ( سغد ) ، هوكس ، نسف ، روبستان ، اشروسته، سنام ، قلعة المقنع ، فرغانه و سمرقند .))
كتاب مذكور در مورد وجه تسمية (خراسان ) چنين مينگارد :
(( خُر اسم للشمس بالفارسية الدرية و آسان كأنه أصل الشيء و مكانه ، و قيل : معناه كُل سهلاً . لأن معني ( خر ) كُل و ( آسان ) سهل . و الله اعلم .))
يعني : خر ( مخفف خورشيد ) ـ در زبان فارسي دري نام آفتاب است واسان، يعني اصل يا مكان شي .و گفته اند كه معناي آن ( آسان بخور ) است ؛ زيرا خر ( مخفف خور با حذف (ب) تأكيد به معناي ( بخور ) است وآسان به معناي ( سهل ) ( كه مجموعاً ميشود آسان بخور ) مگرخداوند دانا تر است .
پس نظر به تذكر اسماي اين شهرها كه مؤلفين ( حدود العالم …) و (معجم البلدان ) آن را در كتب خويش آورده اند ، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه افغانستان امروز همان خراسان قديم ميباشد كه بعداً درفرازها و نشيبهاي ايام و گيرودارزمانه ها چند شهري ازين شهرها به دست همسايگان افتاده است .
لازم به تذكر ميتواند بود ، كه دران هنگام يعني در عهد ورود آيين اسلام درين سرزمين ، مجموع اين مناطق را ( خراسان ) ميناميدند و نام ( افغانستان ) دران روزگار وجود نداشت ، كه بعدها در زمان احمدشاه ابدالي اين نام بالاي اين خطه گذارده شد ، و تاهنوز هم به همين نام مسمي ميباشد . چنانچه سرانديپ را امروز ( سريلانكا ) ، پروس را ( آلمان ) و گول را ( فرانسه ) مينامند .
به هرحال ؛ دراثر تحقيقات و پژوهشهاي دانشمندان اين نكته به اثبات رسيده ، كه خاكهاي ميان آمو وسند زادگاه و پرورشگاه زبانهاي خانوادهء هندوآريايي بوده و زبانهاي ويدي ، زند يا اوستايي ، پراگريت گندهاري ، سانسكريت كلاسيك ، پرثوي ( پهلوي پارتي ) ، سغدي ، اسكايي ، تخاري ، پهلوي ساساني و شاخه هاي ديگر غلچه يي پامير و نورستاني – كه هنوزهم دردامان دره هاي سرسبزمناطق شمالشرقي افغانستان موجوديت خود را حفظ نموده اند – درين مناطق زاده شده و به مرور زمان به تكامل رسيده و يا با گذاشتن چند لهجه و شاخه ، خود مرده اند و از اختلاط شاخه هاي آنها با همديگر ، زبانهاي ديگري به عرصهء وجود ظهور نموده است .
زبان دري – كه تاريخي تقريباً دوهزارساله دارد – درهمين زادگاه زبانهاي ديگر خانوادهء هندوآريايي پا به عرصهء وجود نهاده و درنخست ساكنين كابلستان ، زابلستان ، غزنين ، بدخشان ، نيمروز ( سيستان افغاني ) ، بلخ ، قطغن و هري آن را وسيلهء افهام وتفهيم خويش قرارداده بودند ؛ چنانچه نمونه هايي از طرز تكلم دري خالص تا هم اكنون در برخي از ساحات مركزي ، شمالي و غربي افغانستان معمول و مروج است . و از همين جاها بود كه نخستين جوانه هاي زبان دري روييد ، به سير تكاملي پرداخت و پس از مرور دوره هاي نوباوگي و فرازها و نشيبهاي گوناگون ، به حدي رشد كرد كه دربرابربزرگترين تجاوز زبان عربي با پايمردي كامل ايستاد و درخود آن زبان تأثيرات ، تغييرات و تحولات بيشماري را وارد ساخت ، درحالي كه زبان عربي قبل از رسيدن به اين ديار، بسياري از زبانهاي پرگوينده و مشهور آن زمان ، مانند زبانهاي عبري ، قبطي و . . . را از صفحهء هستي نابود كرده بود ، و خوشبختانه امروز اين زبان به درخت گشن شاخ و پرباري مبدل گرديده است .
به نقل از ( ص . 17 ) تاريخ ادبيات افغانستان ، تأليف محمد حيدر ژوبل، چنين مينگاريم :
(( مبدأ جغرافيايي و روشن شدن وجود زبان پرثوي يا پهلوي خراساني و زبان سغدي و ظهور آثار ادبي اين دو زبان و ثبوت قطعي نفوذ ادبي پرثوي بر پهلوي ساساني و ارتباط محكم ادبي زبان دري با پرثوي و سغدي و تشخيص لغات در دو زبان اخير الذكر و وجود زبان دري در افغانستان معاصر زبان پهلوي در ايران و باز تأثير زبان اسكايي به خصوص تخاري در زبان دري دلايلي است كه منشأ زبان دري ، به زبانهاي پرثوي يا پهلوي خراساني و سغدي در بلخ ، تخارستان ، بخارا و سمرقند ارتباط حاصل ميكند و بعد تخاري يا زبان كوشاني كه زبان همين ناحيت هاست و با تأثيري كه دراصل ساختمان سغدي وارد كرد ، درتشكل زبان دري مدخليت و تأثير مستقيم دارد . ))
نظربه گواهي آثاري كه ازخرابه هاي شهر ( تورفان ) به دست آمده و تحت بررسي دانشمندان قرار گرفته است ، اين نكته هويدا ميگردد كه زبان دري مشابهت هاي تام بازبان سغدي و پرثوي داشته است . وجود واژه هاي دري در زبان سغدي ميتواند دليل محكمي باشد براي ارتباط عميق ريشه يي زبان دري با سغدي و پرثوي يا پهلوي خراساني نه باپهلوي ساساني كه لهجه يي از فرس قديم است . بدين ترتيب زبانهاي سغدي و پرثوي كه طي چندين قرن قبل از اسلام درماوراء النهر ، تخارستان و . . . وجود داشته اند ، درتشكل زبان دري نقشي مهم داشته اند ، كه البته زبان تخاري را نيز نميتوان خارج ازين دايره تصورنمود .
همچنان مواقع جغرافيايي لهجات خالص دري ؛ مانند : هروي ، سكزي و زاولي در افغانستان و ماوراءالنهر و تأثيرات زبانهاي اسكايي و تخاري كه درسرزمين افغانستان مورد استفاده قرار ميگرفته ، با تأثيراتي كه ميان سغدي و پهلوي ساساني درين خطه صورت پذيرفته ، هر كدام به نوبهء خود تأثيري درتشكيل زبان دري داشته اند .
ازجانب ديگر زبان دري زباني نيست كه پس از نابودشدن پهلوي ساساني به ميان آمده باشد ؛ بلكه هردو موازي هم يكي درفارس و ديگري درافغانستان پرورش يافته ودر سير زمانه هاي معين درقلمرو هاي يكديگر نفوذ حاصل نموده و دامنهء گسترش گشوده اند . همچنان نضج ، سلاست و رواني دري برپهلوي هويداست . بادرنظرداشت اين موارد ميتوان به اين حقيقت پي برد كه زبان دري يك و يكباره درعصر صفاريان و سامانيان به عرصهء وجود ظهور ننموده است و اگر فرضاً ساسانيها زبان دري را مورد استفاده قرار داده باشند ، صرف من حيث زبان درباري و تشريفاتي ازان استمداد ميجستند و درميان مردم معمول نبوده است .
اين نكته را نيز بايد به خاطر داشت كه وقتي زبان دري و پهلوي ساساني درمعرض هجوم زبان تازي ( عربي ) قرارگرفتند ، پهلوي پس از قرن سوم و چهارم همري در ايران به تدريج از ساحهء نگارش برداشته شد و پس از قرن هفتم هجري از سراسر سرزمين ايران رخت سفر بربست ؛ ولي زبان دري – كه تا قرن چهارم به افغانستان و ماوراءالنهر منحصربود – رو به انكشاف گذاشت و دربرابر زبان تازي به پرخاش برخاست و فراوان آثاري پرمايه و پاياي منثور و منظوم با اين زبان پخته و سليس به رشتهء نگارش درامد ، درحالي كه درطول اين عصر درهمهء سرزمين ايران اثري وجود ندارد كه گواهي ده نگارشگري آثار بدين زبان باشد .
قبلاُ ياددهاني نموديم كه زبان دري زادهء پهلوي ساساني نيست ؛ بل هردو زبان موازي هم دريك عصر دردوسرزمين مجاور مورد استفاده قرارداشتند . براي مدلل شدن اين نكته ، عبارات و جملاتي را كه ازقول شاهنشاهان ساساني و بزرگان آن عهد و اوايل دورهء اسلامي دركتب عربي نقل شده ، كه بعضي به زبان پارسي دري و برخي ديگر به زبان پهلويست ، اقتباس مينماييم :
جاحظ در كتاب ( المحاسن و الأضداد ) مينويسد : (( ووقع عبدالله بن طاهر : من سعي رعي ، ومن لزم المنام رأي الأحلام ، هذا المعني سرقة من توقيعات انوشروان . فإنه يقول: هرك روذ چرذ ، و هرك خسپذ خواب بينذ . ))
همچنان ابن قتيبه در ( عيون الأخبار ) ازقول علي بن هشام چنين روايت ميكند : (( درشهر مرو مردي بود كه براي ما قصه هاي گريه آور نقل ميكرد و مارا ميگريانيد . پس از آستين طنبوري براورد و چنين ميخواند : ابا اين تيمار بايد اندكي شادي . . . . ))
طبري ازقول اسماعيل بن عامر – از سرداران خراسان كه مروان بن محمد ، آخرين خليفهء اموي ( 127 – 132 ) ، را تعقيب كرد و در مصر به اورسيد و مروان دران جنگ كشته شد – گويد : اسماعيل به خراسانيان گفت : (( دهيذ يا جوانكان ! ) و جاي ديگر هم ازقول او آرد : (( يا أهل خراسان ، مردمان خانه بيابان هستيد ، برخيزيد ! ))
اين عبارتها همه و همه موجوديت و موازي بودن زبان دري را با پهلوي ساساني دران عصر به اثبات ميكشاند . از سوي ديگر قول عبدالله بن المقفع كه آن را ابن النديم دركتاب خويش مينويسد ، دال بر اين نكته است . وي گويد :
(( قال عبدالله بن المقفع : لغات الفارسية : الفهلوية و الدرية و الفارسية و الخوزية و السريانية . فأما الفهلوية فمنسوب الي فهلة : اسم يقع علي خمسة بلدان و هي اصفهان و الري و همدان و ماه نهاوند و اذربيجان ؛ و اما الدرية فلغة مدن المدائن و بها كان يتكلم من بباب الملك و هي منسوبة الي حاضرة الباب و الغالب عليها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة أهل بلخ ؛ و اما الفارسية فيتكلم بها الموابذة و العلماء و أشباههم و هي لغة أهل فارس . . . . ))
يعني : عبدالله فرزند مقفع گفت : زبانهاي فارسي ، عبارتند از : پهلوي دري ، فارسي ، خوزي و سرياني . و پهلوي منسوب به ( پهله ) است و اين اسمي است كه بر پنج شهر اطلاق ميشود ، و آن ( پنچ شهر ) : اصفهان ، ري ، همدان ، ماه نهاوند و آذربايجان است . و اما دري زبان شهرهاي مداين است و كساني بدان سخن ميگويند كه در دربار شاه هستند و آن ( دري ) منسوب به مقربان دربار است . كه از ميان زبانهاي مردم خراسان و مشرق ، زبان اهالي بلخ بران غالب است . و اما فارسي زبان موبدان ، دانشمندان و اشباه آنهاست ، كه آن زبان اهالي فارس ميباشد .
ازخلال اين گفته ها به صراحت برميايد ، كه زبان دري و زبان پهلوي دو زباني بوده اند كه هردو موازي هم موجوديت داشته اند نه آن كه پس از نابود شدن پهلوي ، زبان فارسي دري به ميان آمده و زادهء آن گفته شود ، كه اين نكته را خود زبان پهلوي چنين تأييد مينمايد :
. . . درنامهء پهلوي ( خسرو كواتان اريتك وي ) بند ( 50 ) ، آمده :
انارگيل كه اپاك شكرخورند ، په هيندوك انارگيل خوانند ، په پارسيك ، گوچ ي هيندوك خوانند . )) يعني : نارگيل را – كه با شكر ميخورند - ، به زبان هندي نارگيل خوانند و به پارسيك گوچ ي هيندوك نامند .
بنا به مفاد اين عبارت ، پارسيك به زباني گفته ميشده ، كه (گوچ ي- هيندوك ) ازان زبان بوده و بدون شك اين مضاف و مضاف اليه پهلويست ، و پارسي آن ( گوز هندي ) است .
با اين همه دلايل و شواهد ، نهميتوان اشعار و سروده هاي شعرايي را كه در اوايل عهد اسلامي سروده شده و اكنون قديمترين نمونه هاي آن را ما در دست داريم ، ناديده گرفت . هرچند اين اشعار مربوط به دوره هاي آغازين اسلام است و اثر مقدمتري نسبت به آن در دست نيست ؛ ولي براي اين نكته كافيست كه گفته شود متانت ، ابهت ، برجستگي و پرمايگي اين آثار مبين اين رمز است ، كه اين زبان در آغاز دور اسلامي به صورت يكبارگي به ميان نيامده ؛ بلكه سابقهء چندين قرن داشته تابه اين سرحد پختگي ، لطافت و فصاحت رسيده است .
. . . اشعار گويندگاني ، مانند ابوشكور بلخي ، معاصر نوح بن نصرساماني ( 321- 343 ) ، شهيد بلخي ( متوفي 325 ؟ ) ، رودكي سمرقندي ( 329 – متوفي ) ، كسايي مروزي ( قرن چهارم ) ، دقيقي بلخي ( متوفي درحدود 367 – 370 ) و حتي منظومهء كبير فردوسي طوسي ( شاهنامه ) – كه در سال ( 400 ) تحت تجديد نظرقرارگرفته و تكميل شده است – همه به زبان فصيح ، استوار و شيواي پارسي دري گفته و نوشته شده است . دردرازاي دو- سه قرن بعيد به نظر ميرسد ، زباني به اين مرحلهء استواري پختگي و بدين درجه از فصاحت و بلاغت برسد . بايد گفت كه پايه و شالودهء اين زبان ، قرنها پيش از اسلام ريخته شده و بازبان پهلوي متوازياً پيش ميرفته است .
با اين همه ، برخي تشابهات و همگونيهايي كه در برخي از واژه ها يا ساختمانهاي ديگر زبانهاي دري و پهلوي به مشاهده ميرسد ، زادهء عواملي چون روابط خانوادگي ، همعصر بودن و انتشارشان به قلمروهاي يكديگر ميباشد .
و اما درمورد انتشار اين زبان به صفحات غربي زادگاه آن ، به قول استاد داكتر محمد معين – استاد دانشگاه تهران – استدلال مينماييم ، كه درصفحات (28 – 29 ) برهان قاطع ، مينگارد :
(( زبان پارسي نو ] دري [ نخستين بار درمشرق ايران اسلامي ] خراسان [
انتشاريافت ، چه زبان عامهء مردم مغرب و شمال ايران درقرنهاي اول اسلامي ، پهلوي و لهجه هاي محلي نزديك بدان بوده ، و اشعاري هم كه درجبال و آذربايجان و طبرستان و مغرب ايران گفته ميشد ، تا مدتي به زبان پهلوي يا طبري يا ديگر زبانهاي محلي بود ؛ لكن قديمترين اشعار پارسي كه درخراسان و سيستان ] نيمروز افغانستان كنوني [ توسط گويندگاني مانند حنظلهء بادغيسي ، محمد بن وصيف سكزي ، بسام كردخارجي و ديگران سروده شده ، به زبان فصيح پارسي بود و سرود كركوي بنا بر روايت تاريخ سيستان ( خواه آن را ساختهء دورهء پيش از اسلام بدانيم يا ساختهء دورهء اسلامي ) هم به زبان پارسي است ، نه به زبان پهلوي . ))
ازخلال گفته هاي بالا ، با درنظرداشت اسماي شهرهايي كه مؤلفين (حدود العالم ) و ( معجم البلدان ) آن را تذكر داده اند ، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه زادگاه اصلي و پرورشگاه نخستين زبان دري ، درقدم اول افغانستان قديم و سپس ماوراءالنهر ميباشد ، كه مراحل ابتدايي خويش را دربطن قرون سوم و چهارم مسيحي يا تقريباً دونيم قرن قبل از عهد اسلامي سپري نموده و درقرون اول و دوم هجري ، مرحله يي ميانه ، ميان سغدي و پهلوي خراساني داشت .
سرانجام دراواخر دور سامانيان و اوايل دور غزنويان با برفتوح سلاطين خراساني درمناطق ري ، اصفهان و گرگان راه نفوذي براي خويش درسرزمين ايران گشود و آهسته آهسته دامنهء اين نفوذ و گسترش وسعت حاصل نموده ، نخست در قرن چهارم هجري ، من حيث زبان علمي و ادبي جانشين پهلوي ساساني شد .
علل از ميان رفتن پهلوي ساساني
قبلا متذكر شديم كه پهلوي ساساني ، همدوش با زبان دري در امتداد يك عصر به پيش ميرفتند وشواهدي هم برين نكته گواه است ،كه شمه يي ازان را بازگو كرديم . همچنان گفتيم كه زبان پهلوي ساساني در طول حكمروايي چهارصد سالهء ساسانيان ، تكامل بيشتر و وسعت افزونتر يافت وآثار زيادي درين زبان به وجود آمد ، كه پاره يي ازين آثار اكنون در دسترس دانشمندان قرار داشته ودر نتيجهء تحقيقاتي كه پيرامون آن صورت پذيرفته معلوم گرديده كه زبان پهلوي ساساني بنا بر بعضي عوامل ، نخست در قرن چهارم هجري از ساحهء كتابت ونگارش برداشته شد وپيكر نيمه جان آن تا قرن هفتم هجري به راه خويش ادامه داد ، كه تا آن زمان در برخي از مناطق غربي ايران وسيلهء افهام وتفهيم مردمان آن ديار بود و پس از آن زمان ، ديگر از خاطره ها فراموش گرديد وكسي را با آن سر وكاري نبود .
اما اين كه چرا زبان دري ، تا امروز به راه خود ادامه داده وبه بالاترين مدارج نضج وتكامل خويش راه يافته ، در حالي كه زبان پهلوي – با آن كه روزگاري در سرزمين خراسان نيز راه نفوذي وسيع براي خويش گشوده بود –امروز وجود ندارد ومورد استفاده قرار نميگيرد ؟ سواليست كه جواب آن را در خلال مطالعهء پاره يي از عوامل ميتوان دريافت . و اينك آن عوامل را ـ به گونهء مختصر ـ چنين مورد بحث قرار ميدهيم :
هنگامي كه دين مقدس اسلام بر سر زمين ايران راه يافت ، زبان رسمي ورايج آن خطه همانا پهلوي ساساني بود . در عين حال در ميان ترسايان آن ديار زبان سرياني متداول بود ؛ ولي پس ازين كه مردمان اين كشور به آيين ملكوتي اسلام مشرف شدند ، استفاده ازين زبان را ـ كه زبان زردشتيان بود – امري مكروه ميدانستند وبدان توجه نشان نميدادند ، تا اينكه رفته رفته اين جريان دامنگير همه مردمان شده وجز از برخي زردشتيان كه تا آن ايام به آيين نياكان خويش مانده بودند ، بقيه همهء مردم توسل به اين زبان را نا پسند ميخواندند . با لاخر به مرور ايام ، زبان مذكور به نابودي محكوم شده وبه باد فراموشي سپرده شد .
دوديگر استيلاي عربها درين سرزمين ( ايران ) ميتواند دليلي باشد براي نابود شدن پهلوي ؛ چون كه همه ميدانيم ، هرگاه سرزميني تحت سيطرهء بيگانه قرار گيرد ، ملت فاتح به گسترش زبان وفرهنگ خويش در قلمرو سرزمين مفتوح ميپردازد . روي اين اساس عربها وقتي به ايران راه يافتند در گسترش زبان وادبيات خويش گامهاي وسيع بر داشتند ، كه تداول زبان عربي من حيث زبان ديني ، علمي وسياسي در بنيان زبان پهلوي رخنه ايجاد نمود . و در اثر آن سير طبيعي آن با سستي وكندي مواجه گرديده ، در فرجام با همه داشته هاي ادبي وفرهنگي اش به گودال نيستي سوق داده شد .
به گفتهء استاد ابراهيم پور داؤود ، دانشمند ايراني :
(( …آنچه را عرب درين سرزمين برانداخت وتباه ساخت پس از چند قرن ديگر بدست مغول يكسره نابود گرديد . درينجا بايد بيفزاييم كه گذشته از شكست ايران بدست تازيان كه به ناچار درينگونه پيشامد هاي سخت سرمايهء معنوي قومي از دست ميرود ـ به ويژه اگر هماورد پيروزمند خود به هيچ روي از تمدن بهره يي نداشته باشد وبه تعصب شديد هم دچار باشد ـ سبب ديگري كه از ذخيرهء هنگفت كتب پهلوي روزگار ساسانيان بي بهره مانده ايم ، تغيير يافتن خط پهلويست به خط ملت فاتح . . . . ))
عامل ديگري را كه دانشمندان پيرامون نابود شدن زبان مورد بحث دريافته اند ، همانا نارسايي رسم الخط اين زبان بوده است ، كه اين را از جملهء علل عمده به شمار آورده اند .
با تذكر گفته هاي پيشين ، ياد آور ميشويم : رسم الخط پهلوي – كه از اصل (آرامي ) سر چشمه گرفته بود ـ داراي ( 25 ) حرف بود وعدم موجوديت برخي ازسمبول ها ي صوتي مهم ، تطابق گفتار ونوشتار را به دشواري كشانيده بود . پس از آنكه زبان عربي ، من حيث زبان سياسي ، ديني وعلمي درين سرزمين تسلط يافت ، از جهتي علاقهء مزيد مردم به دين جديد وزبان آن واز جهتي هم نا رساييهاي رسم الخط پهلوي دست به دست هم داده سبب بيرون رفت اين رسم الخط را از دايرهء تداول فراهم آوردند ، كه نتيجتاً رسم الخط زبان تازي جاي رسم الخط پهلوي را اشغال نمود وآن را از ساحهء كار برد خارج ساخت . وبديهيست كه با مردن رسم الخط ديگر اثري بدين زبان نگارش نيافت وآنچه بجا مانده بود ـ جز ناچيزي كه به ما رسيده – وآن هم علي قدر مرتبته ، سخت ارزناك است ـ همه در كشاكش روزگار رهسپار ديار نيستي شد .
به جز از عوامل و عللي كه برشمرديم ، عوامل ديگري نيز در نابودي زبان پهلوي دست دارند ،كه بر شماري همهء آنها سخن را به درازا ميكشاند وجهت اختصار كلام به همين قدر اكتفا مينماييم.
_______________________________________________________
The word Dari refers to the language that is popularly known as Persian. Dari is also called Farsi or Parsi. These different names have been synonymously in use throughout history and refer to the same one language. There are two theories regarding the origin of the word Dari. One states that the word Dari came from the word Darbar which means court, courts of kings. It argues that this language was the very respected and chosen language for communications at royal courts of kings. Thus it came to be known as the language of courts or Darbari. Later in time the word Darbari was shortened and evolved to Dari which still has the same meaning as Darbari. The second theory relates the origin of word Dari to the word Dara or valley. Many accomplished language researchers, admit that the language Dari or Farsi itself was born in Khorasan, a mountainous land where people live in numerous valleys (Dara). Therefore, the name Dari came to refer to the language spoken by people of the valleys (Dara) or in the valleys. Dari or Farsi is a widely used language in Central Asia. It is the official language of Iran, Tajikistan and Afghanistan. Dari/Farsi is a branch of the Indo-Iranian (Indo-Aryan) languages, a subfamily of the Indo-European languages. There are three different phases in the development of Aryan languages: Old, Middle, and Modern. Old Dari/Farsi and the Avestan language represents the old stage of development and were spoken in ancient Bactria. The Avestan language is called Avestan because the sacred scriptures of Zoroastrianism, Avesta, were written in this old form. Avestan died out long before the advent of Islam and except for scriptural use not much has remained of it. Old Dari/Farsi, however, survived and there are many written records of old Dari, in cuneiform called Maikhi, in Khorasan. Old Dari was spoken until around the third century BC. It was a highly inflected language. Middle Dari was spoken from 3rd century to 9th and is related to several other Central Asian tongues such as Sogdian, Chrosmian and also Parthian languages. Parthian was the language of the Parthian Empire (Arsacid). Parthian, though left some influences on middle Dari, declined when the Sassanian power expanded. Middle Dari had a simpler grammar and was written in multivalent letters. Middle Dari declined after conquest of Arabs in the 7th century and much of its rich literature was lost or destroyed by the Arabs. However, a lot of it was also translated into Arabic. Modern Dari began to develop by 9th century. It is a continuation of the Khorasanian standard language which had considerable Parthian and Middle Dari elements. It has much simpler grammar than its ancestral forms. After the conquest of Arabs in 7th century, it is written in arabic script, with few modifications, and has absorbed a vast Arabic vocabulary. Dari literature is one of the richest in the world and composed of the body of writings in Modern Dari. After the Arab conquest of 7th century Islam replaced Zoroastrianism and Arabic became the language of law, religion and culture in Khorasan. However with the rise of Samanids and political revival of Khorasan, Dari emerged as a literary medium and became the established literary form of Dari language. During the period of Samanids a new era of literary began. The ancient tradition of Khorasan and Islam merged together. Dari was specially instrumental in freeing Islam from an exclusive Arabic attachment and universalized Islam thus helping to preserve it. Dari poetry had began sporadically in Khorasan in 9th century. The earliest main genres are the epic, qasida (Purpose poem), masnavi (long narrative poem), and ghazal (lyric). By 10th century Dari had become an important and melodious medium- as the remaining works of Rudaki, a versatile poet, indicate. He is regarded as the father of Dari poetry. After Rudaki's death the epic tradition, with its sources in Avesta and Middle Dari texts, began. The first epic poet was Marvazi Samarqandi who composed a Shah Nameh (Book of Kings) in 910. Daqiqi Balkhi another poet of tenth century wrote a better known Shah Nameh in 975. However, Firdowsi Tusi composed another Shah Nameh (1010) which became the very best known epic in Dari literature. Qasida, another form of poetry, was also first written by Rudaki. Mostly qasidas are panegyrics, sometime elegiac, didactic and occasionally they deal with philosophical or biographical literature. The average length of qasida is between sixty and hundred lines and they are written in couplets. Qasidas that are more than two hundred lines are also frequently written. The earliest exponents of this form of poetry Ansuri Balkhi, Asjadi, and Farrukhi were the greatest poets of their time. Of many panegyrists in the history of Dari literature, Anvari Balkhi was regarded as the foremost. In philosophical qasidas Naser-e Khosrow was very well respected. Omar Khayyan was another poet of this era who is considered to be of astonishing originality. Thirteen and fourteen century were also a period when great poets lived and it is often called the golden age of Dari poetry. In this period, three great poet, Moulana Balkhi (Rumi), Sadi and Hafiz lived. They were excellent in a form o poetry called ghazal, a passionate mystical lyric form that is composed on a single rhyme. Ghazals were usually consists of five to fifteen couplets and they could be of variety of meters. The first mystic masnavi is believed to be written by Hakim Sanai of Ghazna and is known as Hadiqat al-Haqiqa (The Enclosed Garden of Truth). He was followed by Attar and Rumi. Rumi's Masnavi-e-Manavi consists of six books that contains 30,000 couplets. Masnavi's basic theme is love and Rumi in this book, is concerned with problems bearing on the conduct, meaning and purpose of life and the longing of the human soul for union with God. The Masnavi of Mawlana of Balkh is considered to be the most profound and the greatest work of Dari literature, and perhaps of all the Islamic literature. The Masnavi is often called Quran-e-Sani meaning the second Quran. Every page of it moves, absorbs and surprises the reader. Masnavi form of poetry was also suitable for epic and romantic stories. Of romantic masnavis the Khosrow -O-Shirin (Khosrow and Shirin) of Nezami is the best known. | ||||||||||||||||||||||||||||||
Dari: The lingua franca in Afghanistan The two major languages in Afghanistan are Pashto and Persian, known in Afghanistan as Dari. Both are Iranian languages. The fact that they are related is obvious even to the casual observer, although the historical connection is not very close. Persian is the principal West Iranian language and Pashto the principal East Iranian language. They may have first begun to split apart several centuries BCE The Iranian languages form one branch of the Indo-European language family that includes the Romance languages such as French and Spanish and the Germanic languages such as German and English. Pashto and Dari are, therefore, distantly related to English. Uzbek and Turkmen, spoken by minorities in the northern areas of Afghanistan, are both Altaic languages, closely related to Turkish and the languages of the Central Asian republics that were formerly Soviet Socialist Republics. Thanks to trade links with the subcontinent, a good number of Afghans, especially from the southern part of the country, also speak and understand Urdu and Punjabi. The similarities and differences among the languages–even the very distant relationship between English and Dari/Pashto–can be seen by comparing the numbers one through five.* The Dari and Pashto numbers are clearly related but bear no relationship whatever to the Uzbek or Arabic numbers.
Although the languages in Afghanistan are written using adaptations of the Arabic alphabet, none is related to Arabic, which is a member of the Semitic language family, along with Hebrew, and completely different from either the Indo-European or the Altaic language families. * The Dari, Pashto, and Arabic words are given in phonetic notation, signified by enclosure in brackets. The Uzbek numbers are transliterated from the Cyrillic alphabet. | ||||||||||||||||||||||||||||||
Language UsePashto was designated a national language of Afghanistan by the Pashtuns in the various constitutions, and in the period of modernization, all non-Pashto-speaking government workers were required to learn the language. It was by no means a popular activity: those who took such Pashto classes allege that the Pashtun teachers made the language more difficult than it needed to be. Pashto was also required as a subject in elementary schools where the medium of instruction was Dari. The language served as a national symbol since it is primarily a language associated with Afghanistan, though around half its speakers live in Pakistan. Even so, Pashto has never had the status of Dari, which has a vast cultural and literary tradition. Dari speakers are more diverse, counting Tajiks, Hazara, Farsiwan, and Aimaq among their numbers. In Afghanistan, all education above primary school is conducted in Dari, except specific Pashto language study. Pashto speakers are frequently bilingual in Dari, but Dari speakers rarely learn more than a few words of Pashto. Speakers of other languages in Afghanistan frequently pick up Dari as a matter of course, except in the totally Pashtun areas of the south. Both Dari and Pashto are spoken among Afghans in the United States, although Dari has been more prevalent in recent years. | ||||||||||||||||||||||||||||||
Features of Dari and PashtoAs mentioned above, while Dari and Pashto are different languages, they share common roots in the Iranian family of languages. As such, they share common letters and some words, and their word order and verb systems are similar. They are both written using the Arabic alphabet.Sound Systems Dari has a set of consonants quite similar to those of English. There are short and long vowels, and stress is on the last syllable of the word. Pashto has seven vowels, and generally the same consonants as Dari does, but in addition has a series of retroflex consonants: t, d, r, n, and in the Kandahar dialect sh. Retroflex consonants are made by curling the tongue backward; our English r is a retroflex. Grammars Both languages have a basic word order in which the direct object comes before the verb. They also have verb systems that resemble the English verb system in basic ways. Dari and Pashto verbs have two basic stems – present and past – and make a distinction between perfective and imperfective that has its echoes in the perfect tenses of English (I went to the store vs. I have gone to the store). Dari nouns have no grammatical gender, but are marked for person and number (singular and plural). Verbs agree with the subject in person and number; there is an extensive pattern of compound verbs consisting of a noun or adjective plus an auxiliary verb, as is the case in Pashto. However, Pashto also has three separate types of verbs, each with its own set of irregular verbs. Pashto is also more complex than Dari in terms of word formation. It has several classes of masculine and feminine nouns and adjectives and complex sets of weak and strong pronouns. Vocabulary Dari and Pashto have many words in common, a result of both being Iranian languages and therefore having the same ancestral words and of having been spoken side by side for centuries. Both languages have a number of words borrowed from Arabic, as do all the languages spoken by Islamic peoples. Many given names, especially men's, are Arabic. In the compound verb classes of both languages, many of the nouns that form the first part of the compound are Arabic. For example, the Pashto [harakat kaw-] 'make a move' is composed of the Arabic [harakat] 'movements', and [saber kaw-] 'bear with' from Arabic [saber] 'patience'. As is true of all languages, the dialects of Dari and Pashto spoken in areas adjacent to other languages are likely to have more borrowed words from those languages. For example, Pashto has borrowed words from Urdu, spoken in Pakistan, and the Dari spoken in the north has borrowed words from Uzbek and Turkmen. Writing Systems Both languages are written in the Arabic alphabet, which reads from right to left and connects letters in cursive style. (Dari has four extra letters to represent sounds that don't occur in Arabic. Pashto has the four extra letters that Dari has, plus an additional eight.) Because the Arabic alphabet does not use symbols to represent vowels (except in the Koran), it is impossible to transliterate from Dari or Pashto to English letter by letter, and there are a number of ways to spell the vowels. In putting together this fact sheet, for example, the author encountered mujahideen, mujaheddin, mujahedin, and mujahiddeen. |
No comments:
Post a Comment